مادرم خواندن و نوشتن بلد نبود اما زن مؤمن باسوادی بود. کلی قصه بلد بود تا با آنها راه و رسم بندگی و زندگی یادم بدهد. طناز بود ولی شوخ نبود. حاضر جواب بود و برای اینکار ضربالمثل داشت. مثل همه مادرها هم مهربان بود.
اگر رفتار ناشایستی از من میدید نمیزد داد نمیزد. چرخ خیاطیاش را میآورد و وقت دوختن که مسئولانه نظارت میکردم قصهاش را میگفت و نتیجهگیری و نتیجهپرسی نمیکرد. میگفت توی خانه قشنگ حرف بزن زبانت عادت کند در جمع هم با ادب باشی. مادرم با ادب بود ولی چاپلوس نبود. بلد نبود. عادت نداشت.
دلتنگش میشوم. عکسش کنار پدر و همینطور عکسی که با نوههای پسری گرفته و عاشقش بود کنارم هستند. زیاد یادش میافتم و آرزو میکنم آن دنیا هم کنیزیاش را بکنم. دلخوشم که دیدارش میسر باشد. دیدن لبخندش رزقم شود، شنیدنش بوئیدنش بغل کردنش. میدانم که جایش خوب است میخواهم اینطوری خودم را بالا بکشم. باید زرنگ بود.
به ما گفته همه مرگ را خواهند چشید، ما را با بیماری و نقصان در مال و فرزند خواهد آزمود، که خریدار جانهای شیفته مجاهد فیسبیلالله است و ما شنیدهایم و شنیده را دیده و عبرت گرفتیم و نمیپرسیم. در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
*امام خامنهای جان
** ساعت ده شد. ساعتی که خبر رسید.