کارم از گریه گذشته است به آن می‌خندم

در این خطبه کسی از غصب حق اهل بیت توسط اهل سقیفه می‌پرسد، امام توضیح می‌دهد و می‌فرماید آنها را رها کن، بامزهٔ ماجرا پسر ابوسفیان است:

که راستی‌ روزگارْ مرا پس از گریاندن خنداند. به خدا قسم عجبی‌ نیست، که دیگر از شدّت عجب جای‌ تعجّب باقی‌ نگذارد، و کژی‌ فراوان به بار آورَد. آنان کوشیدند تا نور خدا را از چراغش خاموش کنند، و فوران چشمه حق را مانع شوند، و میان من و خودشان آب صاف را گِل‌آلود و وباآمیز کردند. اگر این مشکلات از ما و آنان برداشته شد آنها را به سوی‌ حقّ خالص سوق خواهم داد، و اگر چیز دیگری‌ شد «خود را از غم و اندوه بر آنان تلف مکن، که خداوند به آنچه انجام می‌ دهند داناست*».‌
از خطبه ۱۶۱ نهج‌البلاغه‌
‌ ‌
می‌فرماید: فَیا لَهُ خَطْباً یَسْتَفْرِغُ الْعَجَبَ. مثل اینکه انگار بگویی از شدت عجب تعجب استفراغش گرفته مثلاً. جانم فدای امیرالمؤمنین.‌
*فاطر:۸‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.