موتوا قبل أن تموتوا*

بدانید آنکه تقوای‌ الهی‌ را رعایت کند خداوند راه خروج از فتنه‌ها را برایش باز کند، و به او نوری‌ بنمایاند که از تاریکی‌ برهد، و او را در آنچه که میل و آرزوی‌ اوست جاویدان کند، وی‌ را نزد خود در خانه کرامت وارد سازد، خانه‌ای‌ که برای‌ خود انتخاب نموده که سایه‌اش عرش، روشنایی‌اش شادمانی‌ او، زیارت کنندگانش فرشتگان، و دوستانش انبیاء او هستند. پس بر معاد پیشدستی‌ کنید، و بر مرگ پیشی‌ جویید، زیرا نزدیک است آرزوی‌ مردم قطع شود، و اجل گریبانشان را بگیرد و باب توبه بر آنان بسته شود. شما اکنون در شرایطی‌ هستید که کسانی‌ پیش از شما از دنیا رفتند بازگشت به آن را خواستار شدند، باآنکه شما در دنیا همچون رهگذرید ازخانه‌ای‌ که ملک شما نیست آماده سفرید که کوچ کردن از آن را به شما اعلام نموده، و توشه گرفتن از آن را امر کرده‌اند.
بدانید که این پوست نازک را طاقت بر آتش نیست، پس به خود رحم کنید، که شما خود را در دنیا به مصائب و رنجها امتحان کرده‌اید. آیا مشاهده کرده‌اید که یکی‌ از شما به خاطر خاری‌ که به بدنش فرو می‌‌رود و از لغزیدنی‌ که دچار خونریزی‌ می‌‌گردد، و از ریگ داغی‌ که او را می‌‌سوزاند چگونه ناله سر داده و اظهار درد می‌‌کند؟ پس چه طاقت و حالی‌ خواهد داشت وقتی‌ بین دو طبقه از آتش قرار گیرد، در حالی‌ که همخوابه سنگ سوزان و همنشین شیطان گردد؟!
از خطبه زیبای ۱۸۲ نهج‌البلاغه
چند وقت پیش با عزیزی صحبت می‌کردم، گفتم حتی خوبان هم دوست دارند برگردند و بیشتر توشه بچینند و البته فرق دارد با حسرت بدکاران. برای همین هم هست که زمانی که کم می‌آورم و طلب مرگ می‌کنم کسی در من نهیب می‌زند. خوشحالم آنقدر عمر کردم که نهج‌البلاغه را شده تا همین خطبه بخوانم وگرنه چه رویی داشتم آنجا که هر رمان خزعبلی را خوانده‌ام؟ همین که بعد از ۴۵ سال عمری بود که دعای ندبه را هم بخوانم یا همت کنم به حفظ آیت‌الکرسی. خنده‌دار است نه؟
وقتی کتاب «من زنده‌ام» را می‌خواندم که چطور شهید تندگویان در اسارت زیارت عاشورا می‌خوانده، البته اگر درست یادم مانده باشد، حسرت می‌خوردم که چطور بلد بودند از حفظ؟ یا در یکی از مراسمهای مادر که خواهرزاده‌ام کنارم نشسته بود و یاسین را از بر می‌خواند خیلی شرم کردم. باور کردنی باشد یا نه من به زور در یکی دو سال اخیر تعدادی سوره کوچک از بر کردم. یک عمر هم با قرآن دمخور بودم.
از رابطه‌ام با امام زمان(عج) چه بگویم الآن که در این بیست سال وبلاگنویسی یک پست، یک جمله در موردش ننوشته‌ام؟
اعتقاد نداشتم؟ مگر می‌شود؟ موضوع این است که لیاقتش را نداشتم. گمانم همین باشد. گمانم همین است. به محضر امیرالمؤمنین که راهم دادند گویا او هم آنجا بود. محضرشان یکی است. محضر بقیه انگار جداست. من محضر همه‌ دیگران بودم. سخت راهم دادند به محضر این دو. بسیار دیر افسوس. هزاران دریغ…‌
سر درد دلم باز شد گویا. گریه کنم یا نکنم؟
 ‌‌
* در کتب عرفا و فلاسفه منصوب به پیامبر(ص) است ولی در هیچ کتب روایی معتبر شیعه و سنی ذکر نشده است.‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.