علیرضا حرف مادرش را گوش نمیداد و اسباببازیها را جمع نمیکرد. پیغام رساندم که من دارم میشنوم ها. گفت خب گوشی روی گوشت گرفتی بایدم بشنوی دیگر.
سیب گفت خاله علیرضا نقشه گنج کشیده باهاش برود دنبال گنج. اینکه گنج توی مثلثهاست یا دایرهها، معلوم نکرده. فکر کنم هنوز گنجش را پنهان نکرده. ولی خوب پیچ و تاب داده. نه؟
الهه از زهرا شنیده تبریز دریا دارد این شده رفتند کنار دریاچه. حالا دوستان غربی دلخور نشوند که دریاچه مال ارومیه است، بچه اینطور متوجه شده. خیلی هم بهشان خوش گذشته. این حرکت امیررضا مؤید مطلب است.
امیررضا به دفتر میگوید دو-ده. تسبیح تعریف میکرد رفته بودند بیرون در مسیر با همسرش صحبت شده که بروند لوازمالتحریر بخرند. با همین اصطلاح کلی. بیکه به مغازه رسیده باشند. امیررضا پریده وسط حرفشان که «مامان! دو-ده!» یعنی منم دفتر میخواهم مادر!
یکی از دانشآموزان پیش دبستانی مدرسه مهدیه بود که اهل دلبری بود یادتان هست؟ گویا معلم نداشتند مهدیه رفته سر کلاس آنها. شیطنت که از حد گذشته مهدیه گفته دیگر دارید سوءاستفاده میکنید ها. برگشته اشاره کرده به یکی از بچهها گفته خانم معلم فلانی دارد سو استفاده میکند. مهدیه نگاه کرده دیده فلانی دارد از قمقمهاش آب میخورد. سو در ترکی یعنی آب.