وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (انبیاء:۸۳)
روزهای اولی که برایم تشخیص اماس دادند، لقمههای بزرگتر از دهانم برمیداشتم. از زمزمه یکی درد و یکی درمان پسندد، تا این راه رسیدن من به خداست.
اما لقمهها را قلبی بزرگ برمیداشتم. به نظرم جز یک یا دو بار در اوایل یا همین اواخر نپرسیدم خدایا چرا من؟ هر وقت چرایی در ذهنم صدا بلند کرده، ندایی جواب داده و قلبم آرام گرفته.
سالی که رفتیم سوریه من تصمیم به کربلا داشتم. مادر اما دلش حضرت رقیه(س) میخواست. پا روی دلم گذاشتم بی ثانیهای تردید. سفرمان اما گریه زیاد داشت. مادر از بس گریه کرد چشمهایش در عکسها پف دارد. خصوصاً عکسی که در حرم دلبر دختر سه ساله گرفتم ازش. قبل داخل شدن به حرم زمین خورده بودم. دو سه تا مرد به زحمت بلندم کردند. یکیشان ایرانی بود ولی ساکن آنجا. تا اماس را شنیدند انگار گرد غم پاشیدند.
به زحمت رفتیم داخل، موقع زیارت شرمم آمد شفا بخواهم. شرمم آمد از مصائب کشیده خردسال کربلا بابت یک بیماری شفا بخواهم. فقط برای مادرم صبر خواستم. نشسته بودیم که دختری به هول و ولای گرفتن نذری پا گذاشت روی پای خسته من. بیرون که رفتیم داشتم دوباره میافتادم که التماس کردم مرد جوان ایرانی با دو دلی دست دراز شدهام را گرفت. مغازهداری برایم چهارپایه گذاشت. بعد که پایم جان گرفت از بین زائران دست پیرمردی را گرفت و من و مادر را به او و زنش سپرد. چه مهربان مردمی.
بد یا خوب، درست یا غلط، جوگیری باشد یا هر چه، من شرمم میآید از خدا. لحظات بسیار دردناک جسمی و روحی که زیاد هم پیش میآید، وقتی قلبم نور را حس میکند خسیس میشوم. نه. خیس میشوم از خجالت.
میگویم خدایا دلخوشم به سخن امام سجاد جانم. ذخیره میکنی برایم یا انبانم زیادی سوراخ دارد؟
الله اکبر
ماشاالله ماشاالله
ان شاالله بهترین ها بهره ها ازبندگی خدا ببرید
❤❤❤❤❤❤
سلام. الهی آمین. به همچنین 🌹