ظرافت‌ها

در سخنرانی‌های امام خمینی جان دیدید که مرحوم احمد چطور بی‌قرار و نگران چشم از پدرش برنمی‌دارد؟ یکبار به سیب می‌گفتم توی این خوابم  هم احمدآقا سریع آمد که امام به زحمت نیفتد و یک نگاه تندی هم انداخت به من که بچه تو ادب نداری پدر پیرم را بلند می‌کنی؟

نکته دوم هم آن جمعی بود که امام بین آنها بود. مثلاً سلمان فارسی درست کنارش نشسته بود. آن راهرو، صفحه تلویزیون مانند، پرده‌ای که راهرو را از سالن جدا کرده بود و صندلی‌های فلزی تاشو، همه شفاف و قشنگ یادم است. ‌

فکر کنید نگاهی به سر تا ذیل مجلس انداختم و امام را شناختم و خیلی ساده و بی‌تعارف و تکلف گفتم می‌آیی این را برایم توضیح بدهی. او هم بلند شد. ساده و بی‌تکلف. قربانش بروم.‌

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.