فقط میخوابم. خواب میآید از دری که نیست و پنجرهای که نیست و در برم میگیرد. در خوابم اصلاً. در خواب زندگی میکنم. در خواب درد میکشم، هیولا از گوشهای به گوشهای میخزد. ناخنهایش را فرو میکند در درونم و پشت و رو میکند. قشنگ همین شکلی درونم را در درونم پشت و رو میکند. بعد بیرونم مثل پیراهنی پیرامون درونم با اسپاسمهای مکرر همراهیاش میکند.
بیدار و خوابم. با دردی که در درونم قسمی و در بیرونم قسمی میتازد. اما فقط خوابم. در خواب زندگی میکنم.یا هم خواب در من است.
نه دری، نه پنجرهای. نه خانهای، نه شهری غریبهام حتی در خواب، در خلأ تاریک وهمانگیز.
عزیزجان🌷
🌹🌹