اینروزها که سریال کوچه اقاقیا پخش میشود، با جستجوی «دوست ندارم دیگه خواب ببینم، توی خواب تو رو بیتاب ببینم» میرسند به یکی از نوشتههایم درباره مادرم.
یکی نوشته بود ناهار میرود خانه حاجخانوم. یاد مادرم غلغله کرد. یاد باری افتادم که آمدیم تبریز، تابه کوکو سبزی را آورد نشانم داد گفت یادش رفته سر بزند، سوخته. تابه را گرفتم و کوکوی سوخته را خوردم.
بعد از رفتنش یکبار خواهرم تعریف میکرد آمده دیده مادر دارد سبزی کوکو خرد میکند که تو که آمدی برایت بپزد. خواهرم میگوید بده من خرد کنم، میگوید نه، خودم باید خرد کنم.
همان بود که سوخته بود و چقدر خوشمزه بود مادرکم. مادر خوبم.که با عشق برایم خرد کرده بودی. که یادت بود دخترکت کوکو سبزی تو را دوست دارد. که شد آخرین کوکویی که پختی برایم. که مادر… زخمیام مادر. زخمم تیر میکشد مادر.
😭😭😭😭