باران تا زانو رسیده بود
خون تا سینه
و اندوه از سر گذشته بود
باران مرزها را شسته بود
خاک را شسته بود
و استخوان زمین
بیرون افتاده بود
خون
خاک را شسته بود
و قلب زمین نمیزد
و اندوه
اندوه که خانهای در غزه داشت
هر روز کودکانش را به آب میسپرد و
تنها به خانه برمیگشت.
-شیخ کارلوس-
دو روز گذشته در تبریز باریده و نشده لذت ببرم. ترانهاش جان را میکاهد.