باز باران با ترانه می‌بارد۲

باران تا زانو رسیده بود

خون تا سینه

و اندوه از سر گذشته بود

باران مرزها را شسته بود

خاک را شسته بود

و استخوان زمین

بیرون افتاده بود

خون

خاک را شسته بود

و قلب زمین نمی‌زد

و اندوه

اندوه که خانه‌ای در غزه داشت

هر روز کودکانش را به آب می‌سپرد و

تنها به خانه برمی‌گشت.

 

-شیخ کارلوس-

 

دو روز گذشته در تبریز باریده و نشده لذت ببرم. ترانه‌اش جان را می‌کاهد.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.