شفاعت نان در قیامت مقبول است؟

رفته بودم بیمارستان. کسی حرف نمی‌زد. همه در سکوت کار می‌کردند. قانون جدید بود. وسط یکی از بخشها خانم باقری را دیدم رفتم جلو و بغلش کردم، بغلم نکرد. گفتم دلم برایت تنگ شده بود فقط لبخند زد و ترسید حرف بزند. فقط وقتی قرار شد به دستور خانم دکتر تقوی برویم یک بیمارستان دیگر و من به خانم هادی اتاقم را تحویل دادم، گفتم دارو حل کردم برایت خندید و تشکر کرد.

در صحنه‌ای با کسی بی‌حرف می‌رفتیم بخش مورد نظر دکتر تقوی که دیدم وسط پیاده‌رو نان لواشی نیم‌خورده که تکه‌ای از آن کنارش افتاده بود، رها شده بود و کسی برنمی‌داشت. حتی همراهم تأکید کرد بر ندارم. برداشتم و جلوی در یک مغازه‌ای گذاشتم و فکر کردم این نان در قیامت خواهد گفت من چه کردم!

تشنه حرف زدن باهاشان بودم. اما کسی از ترس حرف نمی‌زد. آنقدر شدید دلتنگ صدا بودم که وقتی تریلی‌ای کنار خیابان با موتور روشن صدایی انسانی پخش می‌کرد ایستادم به گوش دادن و این را با خودم می‌گفتم که چه غنیمت است این صدا.

اوایل خواب هم به مردی که هم امیر بود و هم نه گفتم کیف دوشی‌اش را سبک کند می‌رویم بیرون. با گله‌گذاری قبول کرد و کتابهای بزرگی مثل قرآن جامع مرا با ترجمه خرمشاهی و یک کیسه نایلون مشکی که داخلش کیپ لباس یا پارچه بود را خارج کرد و روی پله‌ای گذاشت. در همان صحنه دلتنگ قرآنم شدم که بعد از ناتوانی در نشستن دور شدیم از هم.

چه خوابی بود این؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.