جهت اطلاع دوستان

سلام علیکم «… مردِ کورِ مرددِ تویِ چهارراه، به گمانم راهش را گم کرده بود. رفتم که کمکش کرده باشم، یک دسته کاغذ با سوراخ های بریل زیر بغلش بود، برخلاف تصورم نه راهش را گم کرده و نه آواره بود، گفت سیگار فروش هم که اینجا نیست آدم توی این خیابان یخ زده کمی…Continue reading جهت اطلاع دوستان

به همزاد، که حالش بد است …

حالت این روزها خیلی بد است. نمی‌دانم چرا. کسی نمی‌داند و دارم داستان می‌سازم از خودم برای تو و آرام می‌کنم خودم را. دلم می‌خواهد باهات صحبت کنم و از اتفاقات اخیر برایت بگویم و تو مثل همیشه، مثل تمام  شب‌های پُردرد چند سال پیش، گوش بدهی … چقدر خوب بلدی تو که خوب گوش…Continue reading به همزاد، که حالش بد است …

از اقلیم هنر!

۱.«نمی‌دانم در هند بودم یا در کجا که دچار زهر افعی شدم. وقتی برخاستم سواران را دیدم که از باشتین بسوی مراغه می‌تازند. من سر خود را آنجا بود که بر دار کردم. بعد از آن بود که گردنم را تیمور شکست و تیره پشتم را گذاشت تا به نعل موزه نادر شکسته بشود. نمی‌دانم، نمی‌دانم شاه اسماعیل بود…Continue reading از اقلیم هنر!

در نقد فیلم شرایط

در مورد نقد، یک تجربه‌ای که دارم این بوده است که مثلاً در مورد فیلم و تئاتر، اصلاً درست نیست که قبل از تماشای فیلم، نقدش را بخوانم، هر چند در مورد کتاب این موضوع تقریباً برعکس است، چنانکه در مورد خشم و هیاهو، خواندنِ نقدهایی در خواندنِ آن و فهمش، خیلی کمک کننده بود.…Continue reading در نقد فیلم شرایط

معبد جان!

چهارشنبه گذشته، با امیر داشتیم می‌رفتیم بیرون من کمی راه بروم و یک سری خرید انجام بدهیم که دوستِ امیر تماس گرفت و بعد از احوال‌پرسی، که کِی وقت‌تان آزاد است برویم دیداری تازه کنیم؟ ما هم که داشتیم می‌رفتیم بیرون گفتیم همین امشب. بعد قرار شد برویم سینما آزادی و شاید «ما یک پاپ…Continue reading معبد جان!

احوالِ خوب دلِ تنگِ من!

آنقدر حرف دارم برای نوشتن که گیجم الآن. الآن که نشسته‌ام  تا بنویسم از حالِ پاهایم و حالِ خودم و از عصر دلپذیری که داشتیم با بچه‌ها و البته مهمان نازنینی که لطف کرده بود و به ما پیوسته بود و بنویسم از بغضی که چقدر می‌ترسیدم بشکند، از دلتنگی که آمده بود نشسته بود…Continue reading احوالِ خوب دلِ تنگِ من!

خورشید رو روشن کن*

حالم خوب نیست. چند روزی هست که دیگر خوب نیستم. حالِ خوب من بستگی کاملی دارد با وضعیتِ پاهایم. وقتی حالِ پاهایم خوب نباشد، من هم داغانم. داغانم یعنی حالِ هیچ کاری و هیچ تفریحی را حتی ندارم. فقط دراز می‌کشم و کتاب می‌خوانم و موسیقی گوش می‌دهم و شاید فیلمی تماشا کنم. مثل همان…Continue reading خورشید رو روشن کن*