الهام ـ رامک ـ زهرا ـ آفام ـ علی ت. ـ سعید کیایی حسین جعفریان ـ [لیلا] ـ سولماز عزیزم و البته با یاد غایبان: آرام ـ میرا ـ مهسا و مقداد ـ آستیاژ سروناز و فائزه ـ احمدرضا ـ سم و همسرش
ماه: آبان ۱۳۹۱
باز باران، با ترانه …
قرار بود چشمهایم را ببندم. بوی ماکارونی بدون گوشت پیچیده باشد توی خانهات و من گوشهایم را هم گرفته باشم. دیگر چه؟ قرار دیگری نداشتیم با هم؟ قرار اینکه زنده بمانی؟ که روزی برگردی ـ حالا دیر یا زود فرقی میکند؟ ـ پیر شده باشیم. توی پارک روی نیمکت سبز رنگی قرار گذاشته باشیم. هوا؟…Continue reading باز باران، با ترانه …
خوشبختی
احساس خوشبختی، آنطوری که هست نه آنطوری که میخواهی باشد گرم و مطبوع است. میخزد زیر پوستت و میسُرد میرود تا سرتاسر وجودت. چشمهایت را میبندی و میگذاری هوا روی تنت سنگین شود، هلت بدهد و بچسباندت به دیوار. به زمین. خوشبختی، آنطوری که هست و نه آنطوری که میخواهی سبک و ساده و صمیمی…Continue reading خوشبختی