دو شب پیش من شاعره شده بودم. یادم هست از طفولیت طبع شعر داشتم. خصوصاً وقتی سوار ماشینی بودم و خیره میشدم به ردیف عجول درختهای حاشیهی جاده، فارغ از آنچه در پیرامونم میگذشت زمزمه میکردم. ضربآهنگ داشتند. زیبا بودند ـ شک ندارم ـ فقط بعد از اینکه از فضای جاودانه معنوی ماشین پیاده میشدم،…Continue reading گزارش یک سرقت
ماه: فروردین ۱۳۹۲
حوض نقاشی؛ عاشق ماندن سخت نیست!
نوشتن در مورد فیلم کار سختی است. فیلم را باید حس کرد نه سبک سنگین. بعد از این حس نوشت که بد بود یا خوب. من حس خوبی داشتم وقتی حوض نقاشی را دیدم. با اینکه درونم طوفانی بود و احساساتم جریحهدار بود و نفرت سر تا پایم را گرفته بود، من با لذتی وصفناشدنی…Continue reading حوض نقاشی؛ عاشق ماندن سخت نیست!
مهربان مادری که منم!
من امروز تنها هستم. امیر رفته است سر کار* و الآن که دارم تایپ میکنم باکلوفن و تیزانیدین دارند دو تایی کرکرهی پلکهام را میکشند پایین. گاهی چونان سریع خوابم میبرد که حتی فرصت نمیکنم درست دراز بکشم!!! القصه! اویس که یادتان هست؟ پسرمان را میگویم. طفلک مظلوم بیگناهِ من مدتی است که عین مادرش…Continue reading مهربان مادری که منم!
به من اعتماد کن!
از همان اولهای سال نو، مدام یک سری پُست نانوشتنی در ذهنم مرور میشد که مثلاً «من آدم …»ِ فلان هستم. مدام هوس نوشتنش سر ذوقم آورد و بیثمر رفت در ناخودآگاهم خاک خوردن. میل به نوشتن زیاد رمق ندارد انگار و من روزگاری آدمِ نوشتن بودم. من آدمِ کاملاً متفاوتی با آدمِ الآنم بودم.…Continue reading به من اعتماد کن!
هولانگیز مبهوت شیفته!
من آدم زیادهنویسی بودم. یادش بخیر «زیادهنویس» اسم وبلاگ کسی بود که حالا از من خیلی دور شده است. زمانی خیلی نزدیک بودیم. آن دورانِ طلایی که من «خوب مینوشتم»، با آدمهای خاصی خیلی نزدیک میشدم. بگذریم. من آدم زیادهنویسِ کم حرفی بودم. اگر با من هم کلام میشدی، سکوت معنای سنگین حضور تفکری ناپیوسته و پُرتلاطم…Continue reading هولانگیز مبهوت شیفته!
بازار گرمی :)
آرام که آمد خانهی ما عید دیدنی، علاوه بر کادوهای قشنگی که برای من و امیر آورده بود، یک دشت حسابی هم داد به من. چطوری؟ دست گذاشت روی نقاشی اسب (+) و قیمت خواست. من هم حقیقتاً نمیدانستم چه قیمتی بگذارم. القصه قرار شد تابلو امانت باشد پیش ما تا قیمتگذاری که شد…Continue reading بازار گرمی 🙂