من در نور زیاد احساس ناامنی میکنم. خانهی کوچک خوشبختیمان هم که بودیم من تا وقتِ غروب چراغها را روشن نمیکردم. پرده را کنار میزدم و روی مبل دو نفره که زیر پنجره بود دراز میکشیدم و کتاب میخواندم. گلدوزی میکردم یا ترجمه میکردم. بعدها که درد شروع شد، امیر چراغها را از صبح روشن…Continue reading چرا در مصرف برق صرفهجویی میکنم؟
ماه: مرداد ۱۳۹۳
Those were the days*
آن روزهای اولی که علایم اماس داشت خودش را نشان میداد ترسناکترینش، بعد از پیچیدن پاهایم به هم، حس غریبی بود. حس مبهم و گولزنکی که دلگرمکننده هم بود لامصب. مثلاً حس کنی خواهرت همچنان نشسته سمت پاهایت و دستش همانجا مانده برای دلداری. جای دستِ خواهر سنگین و عمیق فرو برود توی پایت. بگویی…Continue reading Those were the days*