کتاب‌خوانی با دیگران

گریز به درون یک فیلم مانند وارد شدن به یک کتاب و فرار از واقعیت نیست. کتاب تو را وادار می کند چیزی به آن پس بدهی، هوش و نیروی تخیلت را به کار بیندازی، در حالی که می شود در یک حالت انفعال و بی فکری فیلمی را ببینی و حتی از آن لذت…Continue reading کتاب‌خوانی با دیگران

مادر

مادرم را تو گویی بد زمانی رها کردم. رها کردم را که می‌نویسم دردم می‌گیرد. درد من می‌زند به قلب مادر. مادر سکوت غم‌انگیزی دارد. مادر را با صدایش می‌فهمم و همین فهمیدن بود که مادر می‌خواست تا آخر مال او باشد و نشد. نشد را من با جمله‌‌ای از او طلبیدم، بخشید و من…Continue reading مادر

نارنجستان گیسوانش

می‌خواهم گوش باد را بگیرم که این‌همه دور موهایت نپیچد و با زندگی‌ام بازی نکند تو هم کاری بکن مثلاً دکمه‌های پیراهنت را ببند مثلاً دامنت را جمع کن و فکر کن پیاده‌رو خیس است. غلامرضا بروسان   پ.ن: اینستاگرام مرا دنبال می‌کنید؟ @havaart

قایقم بود

پر از شعرم می‌کند قایقی که کاغذی است از دفتر خاطراتم روی دریاچه چشمانت کوهی میان‌شان خورشیدی لای انبوه گیسوان بید آرمیده قایقی کاغذی از دفتر شعرم سفید چون تشعشع بی رمق نوری که از پنجره اتاقت پخش شده باشد روی صورتم کجای جهان با تپیدن قلبی که عاشق شده است آب دریاچه سر می‌ریزد؟ دوم…Continue reading قایقم بود

قمقمه‌های عطش

-الو! الو! به گوشم. من از زیر شنی تانک حرف می‌زنم. بچه‌ها کبوتر شدند. بابا ما آب نخواستیم، نفر نخواستیم، خمپاره و مهمات نخواستیم، ما التماس دعا داریم! خشاب‌های خالی تفنگ‌ها و پلاک‌ها و اعداد مهربانی که نام می‌شدند و نشانی، وصیت‌نامه‌های فراموش شده، صفیر خمپاره‌ها و ترکش‌ها، آسمان تهی از ابر و زردشده از…Continue reading قمقمه‌های عطش