گریز به درون یک فیلم مانند وارد شدن به یک کتاب و فرار از واقعیت نیست. کتاب تو را وادار می کند چیزی به آن پس بدهی، هوش و نیروی تخیلت را به کار بیندازی، در حالی که می شود در یک حالت انفعال و بی فکری فیلمی را ببینی و حتی از آن لذت…Continue reading کتابخوانی با دیگران
ماه: آبان ۱۳۹۵
مادر
مادرم را تو گویی بد زمانی رها کردم. رها کردم را که مینویسم دردم میگیرد. درد من میزند به قلب مادر. مادر سکوت غمانگیزی دارد. مادر را با صدایش میفهمم و همین فهمیدن بود که مادر میخواست تا آخر مال او باشد و نشد. نشد را من با جملهای از او طلبیدم، بخشید و من…Continue reading مادر
نارنجستان گیسوانش
میخواهم گوش باد را بگیرم که اینهمه دور موهایت نپیچد و با زندگیام بازی نکند تو هم کاری بکن مثلاً دکمههای پیراهنت را ببند مثلاً دامنت را جمع کن و فکر کن پیادهرو خیس است. غلامرضا بروسان پ.ن: اینستاگرام مرا دنبال میکنید؟ @havaart
امیر
دانههای دلش پیداست.
قایقم بود
پر از شعرم میکند قایقی که کاغذی است از دفتر خاطراتم روی دریاچه چشمانت کوهی میانشان خورشیدی لای انبوه گیسوان بید آرمیده قایقی کاغذی از دفتر شعرم سفید چون تشعشع بی رمق نوری که از پنجره اتاقت پخش شده باشد روی صورتم کجای جهان با تپیدن قلبی که عاشق شده است آب دریاچه سر میریزد؟ دوم…Continue reading قایقم بود
قمقمههای عطش
-الو! الو! به گوشم. من از زیر شنی تانک حرف میزنم. بچهها کبوتر شدند. بابا ما آب نخواستیم، نفر نخواستیم، خمپاره و مهمات نخواستیم، ما التماس دعا داریم! خشابهای خالی تفنگها و پلاکها و اعداد مهربانی که نام میشدند و نشانی، وصیتنامههای فراموش شده، صفیر خمپارهها و ترکشها، آسمان تهی از ابر و زردشده از…Continue reading قمقمههای عطش