«ژانر
اینهایی که توی امریکا به این اوبامای قاتل یا ان کلینتون رای می دهند و حرفشان
این است که خُب امریکا همین است … ریپابلیکن پارتی و دمکرات پارتی … و تو
مجبوری بین این دو تا انتخاب کنی … و با شنیدن اسم «ران پال» یا «رالف نادر»
تایید می کنند که هر چند انها انتخاب های بهتری هستند اما هرگز رای نمی اورند و به
قدرت نمی رسند … و رای به انها دور ریختن رای … و همچنین بالا بردن احتمال
انتخاب رقیب دمکراتهاست …
اما به ایران که می رسد می
گویند که سیستم هرگز درست نمی شود و باید انقلاب کرد …
من نمی فهمم … امریکا که
دمکراتیک هم هست (هِر هِر که نقش امریکا را در این همه کودتاهای خونین و ناجور صد
سال گدشته باید از دولت دمکراتیکش جدا کرد ) و مردم حق انتخاب دارند (مور هر هر) و
آزادترین کشور جهان است (دارم رو زمین غلط می زنم از خنده چون زندانبانی زندانهای
بقیه ی جهان بدمدل زیر نظر امریکا بوده است در صد سال گذشته) به نظر می رسد که
درست نمی شود و همیشه در ان باید بین بدتر و بدترین انتخاب کرد
…
چرا ۱۵۰ سال است که در
امریکای دمکراتیک به تغییر سیستم نمی شود فکر کرد؟
حالا چپها می گویند کورپوریت
استیت و امپریالیست و از این حرفها … و می گویند مدیا حکومت می کند … من اما
فکر می کنم کشوری که ۵۷ و نیم میلیون مردمش به میت رامنی رای می دهند … یک چیزی
تویش از بیخ خراب است … و چه چیزی مرا از زندگی بیزار می کند؟ اینکه یوتوپیای
بخش عمده ای از مردم جهان … و روشنفکرهاشان و خارج گشته هاشان هم امریکاست
…
تاریخ ۵۰۰ سال گذشته ی
امریکا را کجا می شود خواند اخر؟
بی شباهت به استکهلم سیندرم
نیست این!»
(+)