اینها، نتایجی است که من، در تعامل با افراد جامعه در هر طبقهی اجتماعی، از شنیدهها، دیدهها و آموختههایم به دست آوردهام. بنابراین، پیش از هر گونه تهمت و اتهامی، اگر حرفی برای اضافه کردن، تصحیح یا انتقاد دارید را عنوان کنید و حاشیه نروید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک ایرانی، سوای اعتقادات و احیاناً مذهبی که پیرو آن است، انسانی است که دوست دارد و یا بهتر است بنویسم تمایل دارد به او گوشزد بشود که چه باید بکند؟ کجا برود؟ چطور برود؟ دوست دارد، که نه، اعتقاد دارد باید «چماقی بالای سرش باشد» تا کاری را «درست انجام بدهد». یک ایرانی حالا به هر گروه سنی که تعلق داشته باشد، علیرغم این تمایل فاحش و آشکاری که دارد، به طور مزمنی گرایش دارد «خلاف جهتی که رانده میشود حرکت کند.» این حالت اجتماعی، تنها زائیدهی زندگی فئودالی است. رابطه ارباب و رعیتی. استعماری.
این استعمار، تنها آن استعمار معروف که یک سرش به انگلیس و پرتغال و فرانسه میرسد نیست. استعمار ارباب رعیتی که در نهایت، رعیت را به اطاعت از «آقا بالا سر» وادار میکند در زنجیرهی ژنتیکی ایرانیها وارد شده است. این ارتباط، ارتباطی ساده و کشکی نیست. رابطهای است که در آن ارباب مستبدانه حکم میدهد و رعیت موزیانه ضربه وارد میسازد. در این ارتباط، ارباب از دسترنج رعیت میبالد و رعیت از اندوختهی ارباب میدزدد. در درجهی عالی این تعامل، استعمار جهانی قرار دارد.
ممکن است خیلی از کسانیکه این مطالب را میخواند، به شدت مخالف ارتباط استعمار و عقبماندهگی ایران باشند. و کلاً استعمار را زادهی ذهن مشتی روشنفکر مأب چند دههی قبل بدانند و کلهم این بحث را رد کنند. ولیکن، حتی اگر استعمار را نه آنگونه که سالها آموختهایم مورد بررسی قرار بدهیم، سست بنیادی و عدم اتکاء به نفس مردمان جهان سومی به طرز بارزی توجیه میشود.
این ارتباط عجیب عجین شده با زندگی مردمان ممالک عقب ماندهی جهان، ساده و در عین حال مرضی است. برای چنین مردمی، ارباب موجودی است متعلق به طبقهای که هر کاری را بخواهد میتواند انجام بدهد. آدمی که هر کاری که انجام میدهد، هر طوری که انجام بدهد، «درست» است. بنابراین این رابطه را تقلید میکند. و هر چه به طبقات پایینی حرکت میکنیم، این تحکم و استبداد عمیقتر و خشنتر میشود. اطلاعرسانی به ارباب نیز هر چه از طبقات تحتانی به بالا حرکت میکنیم، بیشتر دچار سانسور میشود. در انتها، ارباب به مرور دچار تزلزل شده و زمینههای سقوطش فراهم میشود. ولیکن، رعیت نیز به همراه او، ساقط میشود. دراین میان، عدهای خردهمالک نیز زاده میشود.
استبداد، ضامن بقای جامعهی طبقاتی است. جامعهای که در آن، افراد نیاموختهاند «فکر» کنند و بگویند: «چرا؟»
«چطور؟»
«کِی؟»
«کجا؟»
جامعهای که در آن، دزدیدن از ارباب یک نوع زرنگی محسوب میشود. کمکاری برای جبران کم بودن درآمد است، تنبلی دهنکجی به تحکم ارباب و تخریب اموال ارباب نوعی انتقام و حتی پایهی انقلاب محسوب میشود.
در یک چنین جامعهای، مثل جامعهی ایران، مملکت، مایملک دولت [حکومت] محسوب میشود. و از آنجایی که بخش اعظم صنایع و سازمانها و ادارات و ارگانها دولتی هستند، در نتیجه، دست مردم برای بروز رفتارهای رعیتمآبانه گشودهتر است. به همین ترتیب است که هرگز در ایران، چه در گذشته و چه اکنون، کار ِ گروهی، تشکیل تیم و همفکری آنگونه که در جوامع توسعهیافته تعریف شده است، یافت نمیشود. رقابت در زندگی ارباب رعیتی، خلاصه میشود در میزان زرنگی آدمها. به نظر من، برخلاف آنچه تصور میشود، فردگرایی individualism افراطی، آن اتفاقی است که در چنین جوامعی رخ میدهد. عدم اعتماد به دولت [حکومت]، از آنجایی ناشی میشود که فرد میداند، کسی که به مسند وزارت یا وکالت تکیه زده است و شده است دست راست ارباب، رعیتی است که با زرنگی خود را بالا کشیده است. بنابراین، همانگونه که با ارباب وارد معاملهای نانوشته میشود، با وزیر و وکیل هم چنین میکند. با رئیس و مدیر هم همینطور. با زیردست ِ خود نیز هم.
ادامه دارد …
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این سری نوشته، به طرفداری از هیچ جزء اجتماع نیست. پس فارغ از هرگونه پیشداوری، اظهار نظر کنید.