من خوابهایم را دوست دارم. خوابهایم دلتنگیهایم را رفع میکنند، به جاهایی میروم که دیگر نیستند، آدمهایی را میبینم که یا رفتهاند یا جایی در گذشته رابطهمان قطع شده. میتوانم با مادرم باشم، خانم شاملی را بغل کنم گریه کنم بگویم خیلی دلم برایش تنگ شده، با آبا و دخترها یک شیفت کامل توی اتاق…Continue reading خون هر غزل که نگفتم به پای توست
برچسب: ارومیه
چشمهای بسته بازترند*
چند روز پیش خواب دیدم رفتهام ارومیه. اول ترم بود و اتاق را تحویل گرفته بودم، اتاق ۲۱۹ را. قشنگ شماره یادم بود ولی برای کاری رفته بودم بیرون و توی طبقات خوابگاه اسیر شده بودم. میدانستم باید بروم طبقه همکف ولی در طبقه همکف اتاق دویستونوزده نبود و رفتم یک طبقه بالاتر و…Continue reading چشمهای بسته بازترند*
ساویز بود مارکش
کسی هست که یادش بیاید طی سالهای هفتاد و شش، هفت در دانشگاه علوم پزشکی ارومیه دختر چادری عینکی را که رژ لب صورتی میزد؟
نامههای یوسفآباد
چند روز مانده به عید رفتم اتاق خالی. البته اتاق چندان خالی نیست، اما چون چیزی پهن نکردیم کف اتاق میگوییم خالی. مثل انباری شده بود و دیدن کارتنهای موز جلوی کمد دیواری اذیتم میکرد. از مهدیه خواستم چیزی بیاورد که رویش بنشینم و کارتنهای توی کمد را بگذارد جلویم تا مرتب کنم و…Continue reading نامههای یوسفآباد
نشان معتبر
رفته بودم توی کتابخانه دانشگاه ثبتنام کنم. آقای خوشذوقی که فرم را پر میکرد بعد از نوشتن آدرس گفت این آدرس واقعی است؟ گفتم بله. گفت خیلی قشنگ است. اسم سه شاعر بزرگ. هجده ساله بودم و تازه میفهمیدم آدرسمان چقدر قشنگ است. چقدر خاص است. ردیف، مرتب و شیک اسم سه تا…Continue reading نشان معتبر
آخ
مامان نادره هم رفت. در خاطرم نشسته مهربانیاش و شاخ و برگ داده است یادش درست مثل گیاهی که سالهای سال است به نامش در خانههای ما تکثیر میشود. روحش شاد، یادش گرامی.
از گفتگوها
فریبای ارومیه بعد از مدتها زنگ زده بود که عکس دستت را دیدم توی فیسبوک که گل گرفتی توش، ناراحت شدم. ناراحتیاش باعث شده بود بعد از سالی/هایی زنگ بزند. که چطوری؟ راه میروی؟ آنقدر از درد و فلاکت گفتم که دیدم نزدیک است پس بیافتد. دروغ و اغراق نبود. فقط آنقدر دیر به دیر…Continue reading از گفتگوها