سپید بالدار من

شبی که بعد از رفتن الهام و رامک و زهرا، با آرزو و همسرش رفتیم گردش شبانه، امیر به یک ماشین عجیب و غریبی گفت آرزوی کودکی‌ام. همه چیز از همان شب شروع شد: اینکه چرا وقتی بچه بودم آرزویی نداشتم؟ حتی بزرگتر که شدم. هرگز نمی‌گفتم آرزو دارم چی داشته باشم. آرزو کلمه‌ی مبهم…Continue reading سپید بالدار من

ایران زمین سفلی!

کِی بود؟ امروز عصر حوالی ساعت شش و نیم. عادتش که هست سر وقت می‌آید، این دفعه هم مثل همیشه با جیغ و داد که گذاشتیم به حساب همیشگی. ولی وقتی بعد از نشستن یکهو بلند شد و کوسن‌ها توی هوا چرخیدند و امیر دست از چایی ریختن کشید و من هاج و واج مانده…Continue reading ایران زمین سفلی!

.. . ـ ..

خواب دیدم مرده‌ام. اصلاً یادم نیست چشم‌هایم کِی گرم شدند که من خواب هم دیدم و اصلاً قبلش شده بود که به مردن فکر کنم یا نه؟ نه. درد داشتم و یادم هست حتی کم مانده بود گریه کنم که نکردم. فیلم دیده بودیم و دیروقت بود و من خوابم می‌آمد و امیر فکر می‌کرد…Continue reading .. . ـ ..

احوالِ خوب دلِ تنگِ من!

آنقدر حرف دارم برای نوشتن که گیجم الآن. الآن که نشسته‌ام  تا بنویسم از حالِ پاهایم و حالِ خودم و از عصر دلپذیری که داشتیم با بچه‌ها و البته مهمان نازنینی که لطف کرده بود و به ما پیوسته بود و بنویسم از بغضی که چقدر می‌ترسیدم بشکند، از دلتنگی که آمده بود نشسته بود…Continue reading احوالِ خوب دلِ تنگِ من!

خورشید رو روشن کن*

حالم خوب نیست. چند روزی هست که دیگر خوب نیستم. حالِ خوب من بستگی کاملی دارد با وضعیتِ پاهایم. وقتی حالِ پاهایم خوب نباشد، من هم داغانم. داغانم یعنی حالِ هیچ کاری و هیچ تفریحی را حتی ندارم. فقط دراز می‌کشم و کتاب می‌خوانم و موسیقی گوش می‌دهم و شاید فیلمی تماشا کنم. مثل همان…Continue reading خورشید رو روشن کن*

موتیفات مشروطه‌ای

۱. دیروز عصر جمع شدیم کافه تئاتر. همه چیز خوب بود و حسابی خوش گذشت جز اینکه پای سیب‌شان تمام شده بود و حسابی خورد توی ذوقِ شکم بنده! ۲. زهرا مثل همیشه زودتر از همه رسید و آن همه خوشحالی‌اش را من با بیان دغدغه‌هایم از اعتماد به نفس نداشتن و هزار و یک زر دیگر کشیدم پایین!…Continue reading موتیفات مشروطه‌ای

خوابِ بد!

خوب حقیقت این است که خوابِ بد دیده‌ایم. یعنی هم من، و هم آقامون. البته من برای آقامون تعریف نکردم چون آن‌طور که پریشان از خواب بیدار شد و گریه کرد دل‌م تاب نیاورد بگویم که من هم خوابِ همچین خوبی ندیدم. مادرم همیشه می‌گوید که خوابِ بد اگر دیدی، برای آب تعریف کن، برای…Continue reading خوابِ بد!