امیر حرص میخورد. من میگفتم حرص نخور عزیزم، دوباره برمیگردد. ما که عادت داریم. نداریم؟ دروغ چرا، چون جیمیل من همچنان باز میشد، از روی شکم سیری به امیر میگفتم جانم حرص نخور. امروز که جیمیل مبارک گفت چــــــــــــــــی؟! من هم حرص خوردم. من هم همین جلوی پیشانیام زقزق کرد. من هم دلم خواست به…Continue reading دفع حد اکثری!