امیر
حرص میخورد. من میگفتم حرص نخور عزیزم، دوباره برمیگردد. ما که عادت داریم.
نداریم؟ دروغ چرا، چون جیمیل من همچنان باز میشد، از روی شکم سیری به امیر میگفتم
جانم حرص نخور. امروز که جیمیل مبارک گفت چــــــــــــــــی؟! من هم حرص خوردم.
من هم همین جلوی پیشانیام زقزق کرد. من هم دلم خواست به این تصویری که امیر
ساخته است و خیلی شبیه نقش صابر ابر در فیلم بوسیدنِ روی ماه است، بگویم نکن عزیز!
خواستم
واقعبین باشم! همین است دیگر. مگر ما کم داریم از کرهی شمالی؟ رفتم اینجا و
خواستم ایمیل بسازم برای خودم، گفت سلام سوسن خانم ابرو کمون! از چند روزگی شیرمادر خوردهای؟ کِی گفتی بابا؟
از چه روزی و چه ساعتی خودت رفتهای دست به آب؟ امروز چند بار عطسه کردهای؟ اسم
دایهی پدربزرگت چی بوده است؟ شماره تلفن دختر برادر زنداییات چیست؟ … ها؟
مسئلهای ندارد من به همهی این سوالات جواب دادم. وظیفهی ملیمان است جواب
بدهیم. خلاصه یکطوری که آدم باید آمارش را بدهد به مسئولان. ندهد؟ من به همهی
سوالاتشان جواب دادم، حتی رفتم تمام کتابهای موجود در خانهمان را شمردم تا
بتوانم به سوال دقیقاً چند جلد کتاب در خانهتان دارید؟ جواب بدهم. دقیق! کار سختی
بود الحق! ولی ما مردم کارهای سختیم!
واقعبین
باشید! همین است دیگر. مگر ما چی کم داریم از مردم کرهی شمالی؟ حالا گیریم که گوگل
هرگز از ما نپرسیده پدرت، مادرت را توی کوچه چی صدا میزند و توی خانه چی؟ ولی
عرقِ ملیات حکم میکند به برادر و خواهر مسئولت بگویی اینها را. باید رو باشی. باید
عینِ کفِ دست باشی! بی شیله پیله! رو! روی رو! برای همین هم هست که هنوز کلیدِ ثبت
عضویت را فشار ندادهام چون دقیقاً مطمئن نیستم امروز چندبار عطسه کردهام چون
امروز که هنوز تمام نشده است و عذاب وجدان گرفتهام که همین تعدادی که تا همین
ساعت و دقیقه شمردهام را وارد کنم درست است یا انسانیتر این است که تا غروب که
نه، تا ساعت بیست و سه و پنجاه و نه دقیقه صبر کنم بعد عدد واقعی را وارد کنم و
کلید ثبت را بزنم؟ هان؟