(روی عکس بزنید اصل کاری است) چرا هنوز میترسم بنویسم؟ از کی ملاحظهگر شدم؟ بهانهجو؟ تنبل؟ از نوشتن میترسم چون کسانی اینجا را میخوانند که منتظرند شاد شوند؟خب بشوند. دارم میشوم مثل نسیم. گیر کردهام و سوال سوال که لحظاتم را به بند کشیدند. مثل نسیم مدام نهاد و گزاره عوض میکنم، اما و اگر…Continue reading کسی که بی محابا دل ببندد کم مقصر نیست*
برچسب: ترس
گوشی من آیفون
وسط یک خواب عجیب با تمام نشانههای بصری و انسانی متعلق به دهه هشتاد، شماره تلفن داداش کوچیکه را نوشتم روی سیب، با انگشت رویش فشار دادم و حرف زدم. خواب ترسناکم حالا میخنداندم و از بس پر از استعاره بود، میترساندم.
خوابیدار
با دیشب سه شب است که اتفاق میافتد. نمیدانم خوابشان را میبینم یا در عالم واقع رخ میدهد. اینبار کارشان به کشیدن موهایم هم رسید. البته نمیبینمشان فقط میدانم که هستند. بار اول دیدم که نمیگذاشتند از دستشویی بیایم بیرون. بار دوم دیدم که نمیتوانند به رختخوابم نزدیک شوند و دقدلیشان را سر گلدانهای…Continue reading خوابیدار
افلا یشکرون
اولین گام برای دریافت عشقی که میخواهید این است که قدر عشقی را که دارید بدانید. کائنات همواره از آنچه به آن توجه دارید، بیشتر به شما میدهد. عیسی مسیح فرمود:«به کسی که دارد، بیشتر داده خواهد شد، از کسی که ندارد، بیشتر گرفته خواهد شد.» حضرت عیسی میخواست یک اصل متافیزیکی بینهایت مهم…Continue reading افلا یشکرون
به من میگویند قوی هستم، چه دروغی چه شاخ و دمی
بچه که بودم از تاریکی و شب و تنهایی میترسیدم. خانه بزرگ و اتاقها تو در تو بود. برای کاهش ترس همه چراغها را روشن میکردم و صدای تلویزیون را تا میشد بلند میکردم. اما چند سالی است که نمیترسم. چند سال پیش به ویولت گفتم هر روز نزدیک دوازده ساعت مطلقاً تنها هستم…Continue reading به من میگویند قوی هستم، چه دروغی چه شاخ و دمی
که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست؟*
با تو تمام کوچههای کودکی را راه میروم. شانه به شانهات و هر از گاهی میایستم تا با زنی از روزهای دور احوالپرسی کنی. زنهایی که نمیشناختم و هرگز نخواستم زنی غیر از تو را بشناسم. با زنی غیر تو راه بروم. تمام کوچه پس کوچههای غربی این شهر را. دلتنگم. دلتنگیام مبتلای توست.…Continue reading که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست؟*
با دلی آرام
آبان که زمین کرمانشاه لرزید، مادر هانیه پیش ما بود. اولش فکر کردم سرم گیج میرود که خم بود روی گوشی. روبهروی مادرم که دراز کشیده بود روی تخت نشسته بودم و زنداداشم دورتر روی مبل نشسته بود. بلند شد و نگاهش به لوستر بود و گفت زلزله است. گفتم نگو من میترسم و…Continue reading با دلی آرام