ما به رنجوری و مهجوری و دوری ساختیم*

مهدیه گفت عمه دو تا لحاف می‌کشی سنگین نیست؟ بعد با دستهایش نشان داد که لحاف سنگینش را چطور بغل می‌کند. هنوز مهر هفته اولش تمام نشده دو تا لحاف پشمی سنتی می‌کشم. پکیج روشن است، برفی نباریده، بادی تن درختان را نتابیده اما من سردم است. سرما در قلبم است، با هر تپش سرما…Continue reading ما به رنجوری و مهجوری و دوری ساختیم*

آخه شهریوره

هوای تبریز خنک شده است. دیگر روزها هم باد خنک داریم. امروز باد خنک بوی داغ ترش رب با خودش می‌آورد و ذهنم را می‌‌کشید به سی سال پیش. حیاط خانه پدری. لبخند مادر از تماشای ظرف‌های پر از گوجه فرنگی‌های قاچ خورده نمک زده.

صراط المستقیم

دیشب، با حوصله و لذت این نوشته(+) را خواندم، بسیار طولانی ولی بسیار دقیق و زیبا. اشارات جالب فراوان، این تکه‌اش خیلی خوب بود مثلاً: «… در تغییر، اول انفسکم و بعد اهلیکم. و اهلیکم هم تغییر کرد کرد. نکرد هم نکرد. تو وظیفه خودت رو انجام بده نتیجه به ما ربطی نداره. ما مکلف…Continue reading صراط المستقیم

یا ربِّ ارحم رقَّه جلدی

سوخته‌ام. یعنی دچار سوختگی شده‌ام. با کیسه آب گرم، درجه ۲. درست روی تیزی برآمدگی لگن خاصرهٔ یک زن ۴۵ کیلویی. بد بدن. بد جا، ولی شکل قلب چهار پنج سانتی تاول زده و تا این لحظه زده زیر میز همه محاسبات علمی و تمایلی به عقب‌نشینی ندارد. مثل ناتو در اوکراین. ۲۲ اردیبهشت باید…Continue reading یا ربِّ ارحم رقَّه جلدی