تا آن دمِ آخرش یادم نیست. یادم نیست از شبکاری برگشته بودم یا چه. فقط یادم هست دستم را گرفت و کشید سمتِ خودش تا پیشانیام را ببوسد. لبخندم شرمگین بود. هر چه بود لباس بیرون تنم بود. و هول داشتم بروم توی اتاقم. و چنان سرگرم بشوم که از رفتها و آمدها و سراسیمهگی مادر هیچ، هیچ…Continue reading یازدهم دیماه هشتاد و دو بود … تنگِ غروب.
برچسب: سالگرد
به یاد یازدهم دیماه هشتاد و دو
فکرش هم هولآور است. اینکه با رفتنِ هر کسی، حفرهای ایجاد میشد؛ حالا یا در مکان یا در زمان یا هر بُعد زهرماریی دیگری. آنوقت تمام ابعادِ خلقت، میشد «مونلایک فیس» واقعی. چالاچوخور* آنوقت حتی معتبرترین برندهای ممکنِ دنیا هم نمیتوانستند پُرشان کنند. مثل این چند حفرهی عظیمی که در بُعد زمانی ـ مکانیی ذهنِ…Continue reading به یاد یازدهم دیماه هشتاد و دو
عشق دوران نوجوانیام!
* عشق روزهای نوجوانی هر جور که بخواهی زیر و رویش کنی و ریگ توی کفشش بکنی، یک چیز دیگر است. رنگش، قد و قوارهاش، بویش … همهی اجزایش متفاوت است … آن حجب و حیا و ترس و اضطرابها و آن قول و قرارهایش … میپرسم سالگرد اکبر کیه؟ میگوید هفتهی پیش بود. دلم…Continue reading عشق دوران نوجوانیام!
بلند شو پدر! بلند شو!
نمیخواهم بنویسم انگار همین دیروز بود …نیست و خودت خوب میدانی چقدر دلم هوایت را کرده است و بویت را واضحتر از همیشه حس میکنم … درست نشستهام جایی که روزی تو مینشستی روی لبهی تختت و خسته و درمانده و ناتوان، چشمهایت را میدوختی به پنجره ــ که همیشه روبهرویت بود ــ چقدر درد…Continue reading بلند شو پدر! بلند شو!
تعذیه
یک سال گذشت پدر … به همین راحتی یک سال گذشت! (پدر ایستاده در دوردست تر از من…باغهای هربری-لیقوان-۱۳فروردین۱۳۷۷) انگار نه انگار که این همه سال با هم بودنمان مثل یک رویای نبوده و نبایسته هنوز جلوی چشمهای ناباورم می نشینی کنار حوض روی صندلی که حالا من می نشینم رویش زیر چتر گسترده…Continue reading تعذیه