هرجایی -۴

نمی دونم شاید…شاید تمام فرداهای دیگر…حالا ارزون می فروشم…تو خودتو نمی فروشی…ببین!…می دونی..هادی هادی هادی…کاش من جای هادی بودم…هادی؟؟اونو فراموش کردم…همون شب که تا صبح با خدا حرف زدم…چه تملقی؟…به طمع این وفاداری بر من می تازند…هادی می گفت:تو از آب زلال تری…از فرشته پاکتر…من هم زلالی را دادم هم پاکی را… حالا که خالی…Continue reading هرجایی -۴