چشمه تا من راهی نداشت، من بودم و زمزمه و دلتنگی و دلواپسیهای زنانه، چشمه بود و ماه توی شکمش و ابر بالای سرش. توی مشت بستهام گرفته بودمت که مبادا بپری و نرسم به دامنت که بگیرم، که باز پست بگیرم، بترسم که نروی و اگر رفتی و نشد که بگیرمت، آنوقت چه میشود؟…Continue reading اول سلام!
برچسب: شادی
اماس آمده بود …
« نمی دانی چه سخت است، کنار آمدن با دردی که چون ریشه نهالی، چونان پنجههای عشقهای در تنم، وجودم، در روحم پراکنده میشود … چقدر تلخ است آرمیدن میان دستان مرگ، بی آنکه پذیرایت باشد … تو خوب من! چگونه الهه مرگ را فراخواندی که در آغوشت کشید؟! من در ماندهام از اینهمه تحمل ……Continue reading اماس آمده بود …
بانوی بادبادکم!
آفتابی نمی شوی این روزها … دلم می خواست اینبار تو اینجا منتظرم باشی تا من! مثل همیشه … نردبام را تکیه داده ام به همان دیواری که خیلی وقت است پیچکهایی که کاشته بودیم؛ آنقدر سبز شده اند و بالا رفته اند که دلم نمی آمد تکیه اش بدهم، اما خب تو قرار بود…Continue reading بانوی بادبادکم!
اتفاقی در غزل: سیامک بهرامپرور
« عطر تند نارنج» اتفاقی در غزل* روز بیست و هفتم مرداد امسال بهانه ای بود برای دیدار آقای شاعرانه ها و گلاره بانو تا من بعد ها به حمید بگویم هرگز فکر نمی کردم سیامک اینقدر مهربان باشد!!! « عطر تند نارنج » کتاب شعر دکتر برای منی که شعر که بخوانم «کهیر» می…Continue reading اتفاقی در غزل: سیامک بهرامپرور