از تئاتر شهر تا تله‌فیلم تباهی

روسری‌اش را کج‌کی بسته بود. صورت‌اش کثیف بود مثل تمام هم سن و سال‌هایش که یک کیف کمری بسته‌اند و یکی یک کدامشان بسته‌ای چسب زخم و یا فال حافظ در یک دست و یک قناری توی مشت دیگرش یا هم مثل خودش بسته‌های کوچولوی دستمال کاغذی همراهشان است. مانتوی کوتاه صورتی پوشیده است. تن…Continue reading از تئاتر شهر تا تله‌فیلم تباهی

لحظه‌های بی تو بودن، می‌گذره، اما به سختی …

۱. اصلاً مانده‌ام که چرا باید یک ساعت دیرتر می‌رسیدم میان بازوانت که نگران شده باشی و کلافه و یک ساعت زودتر از آغوشت جدا می‌شدم که دلتنگ بودی و دلگیر*؟ ۲. مانده‌ام که چرا نشد غرق شوم در طعم نگاه‌هایت که از باران زلال‌ترند و درخشان‌تر؟ یا چنان عادت کردم به صبح‌های با تو…Continue reading لحظه‌های بی تو بودن، می‌گذره، اما به سختی …

درخت و اشک و پنجره

بعد به این فکر می‌کنم که چطور می‌شود در دوست داشتن غرقه شد. و [که] دلت تنگ نشود برای شب، برای ماه آبستن دردواره‌های مسلم. برای اشک‌هایی که سرازیر می‌شوند بی‌پروا در من. در تو. در رنج‌های بشر حتی. نگاه می‌کنم به درخت. پشت پنجره که پرده دارد. مثل تمام پرده‌ها از تور. نور را…Continue reading درخت و اشک و پنجره