در هیچ افقی جاده‌ای نبود*

رفته بودم نوشته‌های هفت سال پیشم را بخوانم. برای نوشتن چیز دیگری لازم داشتم. احساس عجیبی تجربه کردم. احساس کردم در زمان جا زده‌ام. احساس کردم هرگز روزی شب نشده و ماهی سر نیامده و سالی نو نشده. اندوه و تنهایی و بیماری و حسرت همان است که بود. بود بود. توی یکی نوشته بودم…Continue reading در هیچ افقی جاده‌ای نبود*

یکی بود یکی نبود قصه ما راست بود؟

جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم. مسابقه جدول بود که تلفنم زنگ خورد و قطع شد. صدا به قدری ضعیف بود که دنبال واکنش مجری مسابقه بودم به صدای زنگ تلفن شرکت‌کننده که دوباره زنگ خورد. مجری واکنشی نشان نداد، گوشی من بود. کِی صدایش را کم کرده بودم؟ دوست نداشتم بلند شوم جواب بدهم اما…Continue reading یکی بود یکی نبود قصه ما راست بود؟

بی‌خود و مجنون دل من خانه پُر خون دل من

گاهی پیش آمده که دلتان خوش باشد به چیزی، کسی، جایی و حتی حسی و بعد بفهمید الکی دلتان را خوش می‌کردید؟ مثل بچه‌‌ای شده‌ام که بادکنکم از دستم رها شده است… نه. مثل بادکنکی هستم که از دستش رها شده‌ام. نوشتن اینجا مدتی است که سختم شده است. منی که بی‌واهمه از اینکه چه…Continue reading بی‌خود و مجنون دل من خانه پُر خون دل من

از بیهودگی سرشار

صبح‌ها دیگر نمی‌خوابم. داروهایم را کم کرده‌ایم و بیهوش نمی‌شوم. هیچ چیزی در جهان اندازه خواب آزار دهنده نیست برایم. دیگر حتی ظهرها هم بیهوش نمی‌شوم. عالی نیست؟ با این حجم از زمان بازگشته هنوز نمی‌دانم چه کنم. خانه‌نشینی آفت جان است و آفت زمان. گذرش را و هدر رفتش را متوجه نمی‌شوی اگر هم…Continue reading از بیهودگی سرشار

اینستابلاگ

آیا خوب است که این‌قدر اینستاگرام سهل‌الوصول است؟ زرتی عکس می‌گیری و زیرش کپشنی کپی‌پیست می‌کنی یا شعری از جایی بلند می‌کنی یا طبعش را داری و چیزکی می‌نویسی و بعد آن‌ایر. ملت چه‌شان شده است. دیدن آنقدر غالب شده است که ده نفر پُست کاریکاتوریست معروفی را لایک کرده بودند بی‌که متوجه خطای فاحش…Continue reading اینستابلاگ

شانه‌هایم و باز باران با ترانه

خیلی خیلی وقت است که ننوشتم. دلم برای نوشتن در نیمه‌های  شب بیشتر تنگ می‌شود. زمانی که سکوت پرده‌داری  می‌کند  ذهن بی‌پرده‌تر  به کار می‌افتد. مثل امشب که از اولش که نه، درست بعد از مثنوی خوانی امیر در بستر شروع شد. هوس پایین آمدن از تخت و نشستن  پشت میز سفید و تایپ کردن.…Continue reading شانه‌هایم و باز باران با ترانه

نویسندگان بزرگ چگونه عرق می‌ریزند؟

  ۷۳ تن از ۱۶۲ انسان مشهوری که فرهنگ معاصر غرب را شکل داده‌اند، مشخصاً «رمان‌نویس» هستند. یعنی حدود ۴۵ درصد. در میان این ۷۳ نفر، همه جور آدمی با همه جور عادتی هست. اما تقریباً اکثر قریب به اتفاق آن‌ها واجد یک صفت هستند: نظم روزانه‌ی کاری. لئون تولستوی: «باید هر روز بنویسم و…Continue reading نویسندگان بزرگ چگونه عرق می‌ریزند؟