:-)

ذوق که نه، شوق نوشتنم با بی‌سامانی سرور وبلاگ کور شد. نطقم پاره شد. سه روزی درگیر برگرداندن و تغییر سرور بودیم و بعد برگرداندن نوشته‌ها از فیدلی و تاریخ‌ها را همه دیمی تغییر دادم بماند شما چشمپوشی کنید. بماند تا بیایم بنویسم باز.  

نه چنین زار که این‌بار افتاد

  آخرین ذره جانم را یکشنبه هشتم ماه بود که مصرف کردم. بلند شدم، رفتم وسط راهرو و چراغ‌ها را روشن کردم که امیر که آمد غصه نخورد من توی تاریکی مانده‌ام. ماندم همان وسط راهرو. که چظور بچرخم برگردم جای اول. که صدای آسانسور آمد و سیب با زهرا و علیرضا وارد شدند. جانم…Continue reading نه چنین زار که این‌بار افتاد

ای ناله سوخت جانم از نارسایی تو*

  مانتو سفید راه‌راه آستین دگمه‌خورم را تابستان دادم به کسی که لازم داشت. همان‌طور مانده بود توی کمد. از وقتی خریده بودمش شاید دو یا سه بار نپوشیده بودم. آن‌هم وقتی مادر برای بار اول بستری شد. خوب نشد ولی چون حالا مدام می‌بینمش و یاد آن یادداشت می‌افتم که خانه سبلان شمالی که…Continue reading ای ناله سوخت جانم از نارسایی تو*

کسی که بی محابا دل ببندد کم مقصر نیست*

(روی عکس بزنید اصل کاری است) چرا هنوز می‌ترسم بنویسم؟ از کی ملاحظه‌گر شدم؟ بهانه‌جو؟ تنبل؟ از نوشتن می‌ترسم چون کسانی اینجا را می‌خوانند که منتظرند شاد شوند؟خب بشوند. دارم می‌شوم مثل نسیم. گیر کرده‌ام و سوال سوال که لحظاتم را به بند کشیدند. مثل نسیم مدام نهاد و گزاره عوض می‌کنم، اما و اگر…Continue reading کسی که بی محابا دل ببندد کم مقصر نیست*

باز باران بر خرابه

از صبح حس می‌کنم باید جایی باشم که نیستم یا کاری کنم که نمی‌دانم چیست و حواسم به کسی باشد که نمی‌دانم کیست. یک‌جور ارتباط ناقص با غیب در حد یک درخشش و تصویری حاصل از شکست نور، غاری باید می‌داشتم. همین نزدیکی خانه درست چند مغازه آن‌طرف‌تر، سه گوشه چهارراه گلفروشی است. سه تا…Continue reading باز باران بر خرابه

از سر گذشت

فیدلی دو روز است دارد نبش قبر می‌کند. بلند شده پست‌های چهار پنج سال پیش وبلاگ‌ها را بالا آوردن و حال بد کردن. حال بد کردن دارد چون پشت هر اسم وبلاگی هزاران هم نه، یکی و نصفی خاطره‌ی تلخ و شیرین ورمی‌قلمبد که انگشت شست بینوا را مجبور کند هی دویست و خرده‌ای پست…Continue reading از سر گذشت