با احترام به تمام دوستانم!

یک وقت‌هایی باید آدم‌ها، خاطره‌ها و اصلاً هر چیزی را زیر و رو کرد.خوب‌هایش را و دوست داشتنی‌هایش را یادآوری کرد برای روز مبادا. روز مبادا هر وقتی می‌تواند باشد؛ مثلاً وقتی که یک اتفاق خوشحال کننده داری، وقتی از روند تکراری زندگی خسته‌ای، وقتی شکست خورده و تنهایی و وقتی که ممکن است برای…Continue reading با احترام به تمام دوستانم!

توی این جنگ، ما سه نفریم: من، غزل، خدا!

«فقط برایم مهم بود که زنده بمانم و بتوانم راه بروم. حتی اینکه چه ریختی می‌شوم برایم مهم نبود. می‌خواستم زنده بمانم. من عاشق زندگی کردنم!» این جملاتِ خانم غزل ابوافتحی است. در بخش گفتگوی ویژه‌ی همشهری جوانِ شماره ۳۰۲ چهاردهم اسفند ۸۹ با دختری آشنا شدم که به خودش و به همه «قول» داده…Continue reading توی این جنگ، ما سه نفریم: من، غزل، خدا!

نگار جواهریانِ لعنتی یا نیم فاصله در ویندوز۷

خوب بله! این وقتِ شب قاعدتاً باید خواب باشم. ولی خودتان حق بدهید وقتی آقامون بنا به مناسبتی من درآوردی، یک پکِ فیلم «طلا و مس» گرفته باشد با یک پکِ «ویندوز سون» و در طی سوار نمودن ویندوز، یک کاری بکند که ناگزیر، این «نیم فاصله» رسماً اوراق شود و آن‌وقت منِ نوعی که…Continue reading نگار جواهریانِ لعنتی یا نیم فاصله در ویندوز۷

زنده از آنیم که نمرده‌ایم خوب!

دیشب، داشتم برای همسر جان و همزاد جان تالیاتلی می‌پختم. یعنی همزاد جان با آقای میم.الف تشریف برده بودند دَدَر، ما هم مشغول پُخت و پز بودیم و همسر جان مشغول نت‌گردی. بعد دور از جان، همزاد زنگ زد که حالِ میم.الف خوش نمی‌باشد و حتی بد هم می‌باشد و این است که دارند برمی‌گردند…Continue reading زنده از آنیم که نمرده‌ایم خوب!

به ویولت

رقیه همیشه یعنی در تمام چهار سال دبیرستان که با من در یک کلاس بود، ردیف اول سمت راست ِ کلاس که روبه‌روی در کلاس بود می‌نشست. چون مجبور بود. چون مجبور بود روی صندلی‌ای بنشیند که چرخ داشت. رقیه روزهای خاصی غیبت داشت. این غیبت‌ها هرگز دل‌بخواهش نبودند. بعدها فهمیدم که غیبت‌هایش دو علت…Continue reading به ویولت

موتیفات رمضانیه!

اول اینکه: تا حدودی بهترم. تا حدودی بهتر هستم یعنی گاهی ریتم بالا می‌رود و بعد که خوشحالی می‌کنم، دوباره می‌افتد زیر شصت. باز هم خدا را شکر که نمی‌افتد زیر چهل! دیروز عصر تسبیح یک اعتراف سنگینی کرد در حد اختاپوس آلمانی! گفت آن شب جمعه، دروغ می‌گفته است که ریتم بالاست. گویا زیر…Continue reading موتیفات رمضانیه!

کار ِ بزرگی که من و تو انجامش دادیم!

حالم از دیروز ظهر، بگویی نگویی خوش نیست. «تو» که گفتی شاید سرماخورده باشی، یادم افتاد که شب قبلش پنجره‌ها باز بود و هوا سرد بود و مادر نکرده بود یکی یک ملحفه بی‌اندازد روی تن مچاله‌ام. بعد خیال کردم سرماخورده‌ام. سرسختانه مقاومت می‌کردم که این‌ها علایم درخشان یک خستگی‌ کمرشکن است. یعنی دوست ندارم…Continue reading کار ِ بزرگی که من و تو انجامش دادیم!