من و مادرم بعد از رفتن پدر، وارد دو دوره هفت ساله شدیم. از سال رفتن پدر تا سالی که ازدواج کردم و از آن سال تا سالی که مادر رفت. هفت سال خوشی و برکت و سرور اول و هفت سال دوری و درد و بیماری و تنهایی. از اینجا بود که یاد داستان…Continue reading عدد سنین
برچسب: پدر
اصغری
مهدیه گفت عمه از پشتِ سر شبیه پسرها شدی، گفتم خدابیامرز پدرم میگفت من شش تا پسر دارم. گفت چون موهایت را کوتاه میکردی؟ گفتم نه موهای من همیشه بلند بود، چون مثل مردها بود رفتارم. همیشه میگفت اگر خواهرهایت مثل تو بودند شوهرشان نمیدادم. چطور اینها یادم نبود، چطور یادم افتاد؟
در ادامه
اما نه! پدر هم مثل مادر از چشمهای همیشه مراقبم بینصیب مانده بود، عذابهای مدام وجدانِ تا امشب آسوده من!
بعد از تو
پنجشنبه بعد از ماهها رفتم خانه پدری که نه تو را دارد نه پدر را. نمیدانم چطور قلبم هنوز میزند که ساعتها نشستم در میان دیوارهایی که تو دیگر میانشان نیستی. حیاطی که تو در آن قدم نمیزنی. بوته گل سرخی که دیگر نگرانش نیستی. دو تا آلبالوهایی که نمیدانی چه هیکلی به هم…Continue reading بعد از تو
عدد بِده!
خواب دیدم مادر لپتاب میخواهد! دارد درس کامپیوتر میخواند یا یک همچون چیزی. دیدم باید ببرمش دکتر و در فاصله همین دکتر بردن، با مهدی خواهرزادهام تماس گرفتم که بهترین لپتاپ بازار را همان روز بخرد برایم چون فردا صبح مادر لازمش دارد. بیست و دو میلیون شد و گفت خاله دویست هم بدهی همین…Continue reading عدد بِده!
توی خوابم حواسم به اسنپ هم بود تازه
این روزها زیاد خواب پدر و مادرم را میبینم. دیشب دوباره پدرم را دیدم. رفته بودم نمایشگاه طور جایی و با خودم گفتم حالا که مادر رفته باید بیشتر حواسم به پدر باشد تنهایش نگذارم. برگشتنی دشوار داشتم، بسیار دشوار. نهایت رفتم داخل قنادی که هم رد گم کنم هم کمی شیرینی بگیرم برایش. صبح…Continue reading توی خوابم حواسم به اسنپ هم بود تازه
میروم از خویش و میمانم ز خویش*
چهل روز گذشت. و غمم هنوز تازه است و زخم خونفشان. سنگی که هنوز کنارش زانو نزدهام بسیار دور مینماید. دورتر از دورترین ستارهها. خیال مسافر سبکبالی است که قدم زنان با دسته گلهایی از رز و مریم میرساندم سر خاک پدر و تو و خواهر جوانمرگم. مینشینم به تماشایتان که نشستهاید به تماشایم.…Continue reading میروم از خویش و میمانم ز خویش*