جهانهای متقاطع

جهانِ بیرونم شلوغ است. جنگ و خون و بمب و شمشیر و دروغ و فحشا. جهانِ درونم در صلح و استغناست. آرام و آبی. کنار درخت بزرگ و کهنی خانه‌ای کوچک دارم با بالکنی رو به باغچه‌ای کوچک از گوجه‌فرنگی و ریحان. رودخانه‌ی ظریفی بی سر و صدا بیست قدم آنسوتر جاری است و ردیفی…Continue reading جهانهای متقاطع

:) -۴

از خودم راضی هستم. از این جایی که هستم، از این چشم‌اندازی که برابرم گسترده شده است دلشادم. غم و اندوه را فرو می‌بلعم و از خاکم شادی می‌رویانم. تمرین می‌کنم به بحث‌های بیهوده و تلخ پایانی ناگهانی بدهم و بعد آرام بچرخم سمت مهربانی. سمتِ عشق. سمتِ آرامش. ضربان قلبم را آرام می‌کنم. خسته…Continue reading 🙂 -۴