مُتعجّب نشو از من که چرا گیر تو ام

  شبانگاه عاشورا بعد از شام، چادر سر کنیم برویم خانه عطیرچی‌ها، چراغ‌ها را خاموش کنند. روضه‌خوان از غارت و اسارت بخواند و من چادر را بکشم روی صورتم آب دهانم را بمالم زیر چشمانم و شانه تکان بدهم. همان‌قدر کودکانه عزادارت باشم حسین… *مُتعجّب نشو از من که چرا گیر تو ام شکر چائیى تو…Continue reading مُتعجّب نشو از من که چرا گیر تو ام

بیا که بی تو به بازار عشق نقدی نیست*

بعد از مدت‌ها رفتیم بازار تبریز. جایی که بیشتر از هر جای این شهر رنگ و بوی مادر دارد. گذرهای پر نور پر عطر پر خاطره. از تلألوی بازار زرگرها تا نفس در سینه حبسم در گذر دنبه‌فروشی، نجاتِ جان در گذر ادویه‌فروشی‌ها، بازار پارچه‌فروشان، مغازه‌های آیینه و شمعدان فروشی، حلواهای قند، قندهای مکرر. ابزار…Continue reading بیا که بی تو به بازار عشق نقدی نیست*

که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست؟*

  با تو تمام کوچه‌های کودکی را راه می‌روم. شانه به شانه‌ات و هر از گاهی می‌ایستم تا با زنی از روزهای دور احوالپرسی کنی. زن‌هایی که نمی‌شناختم و هرگز نخواستم زنی غیر از تو را بشناسم. با زنی غیر تو راه بروم. تمام کوچه پس کوچه‌های غربی این شهر را. دلتنگم. دلتنگی‌ام مبتلای توست.…Continue reading که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست؟*

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

وقتی بچه بودم و پسرها با هم بازی می‌کردند و مادر نمی‌گذاشت بروم کوچه بازی کنم می‌نشستم کنار مادر و همانطور که داشت می‌دوخت و می‌پخت و می‌شست خاطره تعریف می‌کرد برایم. از بچگی خودش و مرگ پدرش و دربه‌دری مادرش و ازدواجش و عمه و مادربزرگم و… ماجرای زاییدن یک یک خواهر برادرهایم. همان…Continue reading چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

ماه تنها بود

حباب روشنی از چشمانم جدا می‌شود و می‌رود کنار چشمه‌ای روی برگ آلاله‌ی به گل نشسته‌ای پری می‌شود. دلم هوای شب کرده است دم کرده تابستان تبریز و نسیم کرختی که گاهی انتهای سبک ساقه‌ای را بجنباند. آن بالای بالا تکه ابر پهن نحیفی مثل روبندی حریر صورت کبود ماه را پوشانده باشد. ستاره‌هایی که…Continue reading ماه تنها بود

بشقاب پرنده‌ها

این عکس از تلگرام به دستم رسید. نشستم و دقایقی چند تماشایش کردم. تمام اجزایش را. پرچین‌ها، درخت‌ها، بوته‌ها، مردم روی پُل، پرنده‌ها … آخ پرنده‌ها.خوب یادم هست. خوب سر جایشان هستند. تکان نخورده‌اند. همان‌قدر که احساست من. همانقدر که ترکیب بال و دُم این پرنده‌ها. همانقدر شگفتی و تحیّر من در اجزایی که نمی‌توانستم…Continue reading بشقاب پرنده‌ها

تذکره

کسی توی اینستاگرامش از عشق به مدرسه نوشته بود، که فکر نمی‌کند کسی عاشق مدرسه باشد. من بودم/هستم ولی. مدرسه بی کوچکترین اغراقی جان من بود. از همان روزهای تاریک نابینایی بی‌سوادی که برادرها با دور هم کتابخوانی حرصم می‌دادند تا همان دم آخر ِ آخرین روز مدرسه. و هنوز، هر نشانه‌ای از این محبوب…Continue reading تذکره