۱.درد دارم. شبها اکثراً از شدت درد خواب ندارم و اگر خوابم ببرد، ربع ساعتی، نیم ساعتی با پیچ و تاب دردناک پاهایم از دماغم میآید. درد دیگر به یوکویوکو و دیکلوفناک جواب نمیدهد. درد از ابتدای تاریکی هست تا ابتدای روشنی. در طی روز کمتر میشود. اما هست. درد مثل سال نود و یک…Continue reading تب گاندو
برچسب: گریه
که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست؟*
با تو تمام کوچههای کودکی را راه میروم. شانه به شانهات و هر از گاهی میایستم تا با زنی از روزهای دور احوالپرسی کنی. زنهایی که نمیشناختم و هرگز نخواستم زنی غیر از تو را بشناسم. با زنی غیر تو راه بروم. تمام کوچه پس کوچههای غربی این شهر را. دلتنگم. دلتنگیام مبتلای توست.…Continue reading که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست؟*
شورها میریخت در من، شعرها میآفرید
باز هم شاعر شده بودم توی خواب. قافیه «لاله گریست» بود، تا سه بیت گفتم و داشتم به هانیه میگفتم من که میگویم بنویس که یادم نرود. یک بندش هم این بود که دنیا با دل شاعر چه کرده که قافیه شعرش شده لاله گریست و گریه کردم.
آرزومند را غم جان نیست آه اگر آرزو به باد رود*
چهارده خرداد هفت سال پیش، من داشتم همین بوته گل سرخ را هرس میکردم که تیغش فرو رفت توی پوست گردنم درست روی گلوگاه. جایش تهی مانده است. مادر صدایم کرد برای ناهار. یادم نمانده ناهار چه بود، اما یادم هست مادر قبراق بود و عاشقانه تماشایم میکرد که وسط غذا خوردن با گوشیام ور…Continue reading آرزومند را غم جان نیست آه اگر آرزو به باد رود*
روز تلخی همچو روزان دگر سایهای ز امروزهـــا دیروزها
دیروز صبح که توی دستشویی زمین خوردم آنطور فلاکتبار و هر چی داد زدم انگار توی ساختمان گرد مرگ پاشیده بودند صدایم به کسی نرسید، فکر کردم چه روز نحسی و چه بدبختی عظیمی و همان وسطهای داد زدن که مامان مامان میگفتم با خودم فکر کردم چه خوب که مادر نمیبیند و نمیشنود خبر…Continue reading روز تلخی همچو روزان دگر سایهای ز امروزهـــا دیروزها
Her*
مارتی؟ هیچ از ترسی که دیشب به جانم نشست دانستی؟ آن ترسی که آرام خزید در جانم و رعشه انداخت در ذهنم و آرامش را از من گرفت؟ وقتی امیر فیلم را دو بار عقب بُرد تا زمین خوردن تئودور را خوب تماشا کند و هر سه بار من ندیدم. دانستم و ترسیدم که…Continue reading Her*
سلام …
یک ساعتی است که رسیدهایم خانه. هفت روز از اولین ماهِ اولین فصل سال نو گذشته است و ذهنم مملو از کلماتی است که میلِ تراوش دارند. ده روز گذشته، پُر بود از خاطراتِ خوب، بد، زشت حتی. خنده، هیجان و ترس و نفرت و گریه حتی. حالا برگشتهام به خانهی کوچکمان، سبزهامان به لطف…Continue reading سلام …