در پینوشت پستِ قبل [آگورا] نوشتم که دکتر احسان نراقی معتقد است تا پیش از آمدنِ غرب مسیحی، یهودیان و مسلمانان در فلسطین خصوصاً، زندگی مسالمتآمیزی داشتهاند. کتاب «آزادی، حق، و عدالت» را در کتابخانهی برادرم پیدا کرده بودم، سال ۸۵ و تکههایی از کتاب را در فروردینِ همان سال؛ در دو پستِ جداگانه در وبلاگ «عشگ و مرق» آورده بودم. مباحثه میانِ دکتر احسان نراقی و اسماعیلِ خوئی است. تکههایی که انتخاب کردهام در مورد غرب و مداخلهاش در امور یهودیان و مسلمان و خاورمیانه است. البته دیگر دسترسی به کتاب ندارم، عیناً همان انتخابها را میآورم که چون حجم مطلب بالاست، برای مطالعهی ادامه، به لینکِ ادامهی مطلب مراجعه کنید.
با این توضیح که نوشتههای قرمزرنگ از متنِ کتاب نیستند.
نراقی ـ اما من معتقدم که تمدن غرب «ذاتاً» ستمگر است. بعداً خواهم گفت چرا این حرف را میزنم. فعلاً تو دنبالهی حرفهایت را بگو.
خوئی ـ داشتید میگفتید، یا من اینگونه شنیدم، که،در غرب، «فرد» تنها «خود» را میبیند در آئینهی «آزادی»ی همگان؛ اما، در شرق، «فرد» خود را تصویری از «همگان» مییابد در آئینهی«آزادی». درست میگویم؟
نراقی ـ آری.
خوئی ـ اما این درست است آیا؟ فردوسی، در نزدیک به پایان شاهنامه، در «نامهی رستم فرخزاد»، بیگمان، به مردمانی از ایران، از شرق، میاندیشد، آنجا که میگوید: «زیان کسان،از پیی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش …» … و، از سوی دیگر، مردان بسیاری را داشتهایم، در کشورهای غربی، که دست یا دلشان در بخشایندگی، از این سخن« نیچه» نیز فراتر میرفته است که:«هرچه میبخشم،توانگرتر میشوم». … و در غرب اگر، از سوی دیگر، مردان«خسیس» مولیر، گیرم در جامههای دیگر، هنوز نیز هستند، در شرق نیز، باری،«حاجیآقا»های هدایت، گیرم در جامههای امروزیتر، هنوز، همچنان از بیدادکهای خویش سود میبرند.
و، پس،سخن بر سر «فرد» نیست، یا بهتر آن است که سخن بر سر«فرد» نباشد. ما، بیشتر، با «جامعه»های غربی رویاروئیم تا با «فرد»های غربی. و این نیز، باز، همهی حقیقت نیست. ما، بیشتر با «حکومت»های غربی رویاروئیم تا با«جامعه»های غربی. . و این نیز، باز، همهی حقیقت نیست. ما تنها با «برخی» از «حکومت»های غربی رویاروئیم، نه با همهی آنها. …
آزادی،حق، و عدالت/مناظرهی اسماعیل خوئی با احسان نراقی/انتشارات امیرکبیر/چاپ دوم:۱۳۵۷/ص۹۱-۹۴
از این به بعد بحث بر سر « تمدن آتنی» و « آزادگی آتنی» و « تمدن شرقی» و « آزادگی شرقی» آنقدر زیبا پرداخته میشود که متاسفانه نمیتوانم اینجا بیاورم.
نراقی ـ … داشتم میگفتم: اینقدر سعی نکن که همهی گناهها را به گردن « حکومتهای غربی» بیندازی و «مردم غرب» را از هر نظر تبرئه کنی … فعلاً ، همینقدر بگویم که تنها استالین نیست که مسؤول آنهمه کشت و کشتار است. استالین به راه لنین رفت؛ و لنین هم پیرو مارکس بود. دیکتاتوری پرولتاریا و آنهمه خشونت حزب را، در حقیقت، مارکس پایه گذاری کرد. بوکانین، صد و بیست سال پیش، در نامهای به مارکس، نوشت:«آقای مارکس! من برای شما احترام قائلم.اما افکار شما مرا در مورد آزادیی انسان به وحشت میاندازد.» … هیچوقت فکر نکن غرب دوبخش دارد: و یک بخش آن سرمایهدار و زورگو و غیرانسانیست، ولی بخش دیگر آن بزرگوار و عادل و دلسوز ملتهای ستمدیدهی شرق است.نه! هیچ بخشی از غرب با ملتهای شرقی احساس همبستگی نمیکند. … ژانپل سارترها را نمیتوان یکسره انکار کرد:نه فلسفهاشان را، نه همهی کارهاشان را، و نه حتی اخلاق سیاسیشان را. ولی معنای این حرف این نیست که ما تصور کنیم سارتر قادر است به تمام بشریت به یک چشم نگاه کند.سارتر نیز، مانند هرکس دیگری، تحت تأثیر تعصبات شخصی و ملیی خویش است …
خوئی ـ … نخست اینکه، پیش از این هم گفتم، من از روشی در اندیشیدن پیروی میکنم که مرا از شتابکار بودن در رسیدن به داوریهای کلی باز میدارد. دوم اینکه من به هیچ روی و در هیچجا نگفتهام که غرب« تنها دو بخش دارد». غرب، من میگویم، چندین و چند بخش دارد.به شمارهی فرهنگهای غربی گوناگون، در حقیقت، غربهای گوناگون داریم. … سوم اینکه من با آقای سارتر، به هیچروی، میانهای ندارم. … چهارم اینکه از کارهایی که هشت تا دارودسته یا حزب غربی و شانزده تا سارتر و سیمون دوبوار و نهصدوپنجاهوشش عدد روشنفکر غربی کردهاند و میکنند نمیتوان، و نباید، دربارهی رفتارها و ویژگیهای اجتماعی و فرهنگیی« همه»ی مردم غرب نتیجههای کلی گرفت. فلان روستائی غربی، برای نمونه، چه کاری به این کارها دارد؟ یا فلان …
نراقی ـ به این انساندوستی تو احترام میگذارم. این، در حقیقت، یکی از خصلتهای شرقی است. ولی در نظر داشته باش که من هم، در سخن گفتن از « یکپارچگیی غرب»، به «همه»ی مردم غرب نظر ندارم. من دارم از غرب متفکر، از غرب روشنفکر، از غرب صاحب حزب، از چپ تا راست، حرف میزنم. … چنان که پیش از این هم گفتم، ما شرقیان، به خصوص ما مسلمانان، تا هنگامی که امتیاز یا موقعیت خاص را «حق» خود ندانیم، در راه رسیدن به آن اقدامی نمیکنیم. و این در حقیقت یکی از جنبههای « آزادگی»ی شرقی است. …. این روحیهی سرسپردگی به «حق» را نه تنها در «جامعه»های شرقی، بل که، در «فرد» شرقی نیز میتوان دید. ما شرقیان به «اخلاق» سر سپردهایم. … در غرب، آزادی چیزی جز آزادیی« مسابقه» نیست. و،در این مسابقه، امتیاز یا جایزه تنها به «برنده» داده میشود،نه صاحب «حق»! …
خوئی ـ آری.« هدف عذرخواه هر وسیلهایست.» …
آزادی،حق، و عدالت/مناظرهی اسماعیل خوئی با احسان نراقی/انتشارات امیرکبیر/چاپ دوم:۱۳۵۷/ص۱۶۹-۱۷۲
این شما را یاد چی میاندازد؟!:
« … این جانبداریی محافل چپی از اسرائیل در اروپا شاید نشانهی «عذاب وجدانی» باشد که روشنفکرانغربی از خاطرهی جنایات هیتلر در درون خود احساس میکنند. اینان شاید میخواهند، با دفاع از اسرائیل، «بیطرفی»ی نژادیی خود را نشان دهند. اما آیا انصاف است که، در این میان، فلسطین کفارهی گناهان اروپا را بپردازد؟ این جانبداریی چپگرایان اروپایی از اسرائیل، خود، نشاندهندهی جنبهی دیگری از «آزادیی غربی» است. به یاد داری که از تصور «آزادیی آتنی» سخن گفتم. غرب فقط دربارهی «آزادی» قیلوقال میکند. اما «آزادیخواهیی غربی» هیچ پیوندی با «عدالت» ندارد. اکنون، دیگر، باید طرح اصلیی فیلی که «آزادیی غربی»ست پدیدار شده باشد. آزادی را تنها برای خود خواستن. «آزادیی غربی»، در سراسر تاریخ، همان «آزادیی آتنی» بوده است که همیشه تنها برای گروه «برگزیدگان» میتوانسته است تحقق یابد، آن هم به قیمت وجود «بردگان»، از یکسو، و «بربرها» از سوی دیگر. … »
دکتر نراقی/آزادی،حق،و عدالت/ص۱۵۴
نراقی:« … من از تو تعجب میکنم. چرا مدام خود را به کوچهی علیچپ میزنی؟ چرا میخواهی، با «اما» و «اگر» گفتن و حرف زدن از «حکومتها»، از حقیقت روبگردانی؟ مگر من نگفتم که، در مورد حمایت از اسرائیل، غرب «چپ» و «راست» ندارد؟ چرا این همه اصرار داری که «مردم» غرب را از «حکومت»های غربی تفکیک کنی؟ «حکومت»های غربی، بالاخره، در «مردم» غرب ریشه دارند. و مگر من نگفتم که، به چشم خود در یونسکو دیدم که، تمام روشنفکران موبور و چشم آبیی غربی، چه آنان که شبها «کاپیتال» در بغل میخوابند و چه آنان که «انجیل» را همیشه به سینه میفشارند، طرفدار اسرائیل بودند؟ این نکته ربطی به «حکومت»های غربی ندارد. روشنفکران، به هر حال، از «مردم»اند. و مگر، باز، من نگفتم که سارتر، که در غرب به عنوان یکی از نمایندگان روشنفکران «ضد حکومت» شناخته شده است، و در خیلی موارد در صدد بوده است که از «آزادیها» دفاع کند، درمورد اسرائیل، مثل سایر روشنفکران اروپایی، کر و کور است و از حکومتی دفاع میکند که اساس آن بر ظلم و ستم نسبت به مردم فلسطین استوار است؟ مگر سارتر و همفکرانش نمیدانند که اسرائیل بهطور کلی نژادپرست است؟ مگرنمیدانی که در اسرائیل باید «یهودی» به دنیا آمد تا بتوان تبعهی این کشور شد؟ و مگر نمیدانی که، در اسرائیل نه تنها «یهودی» از «غیر یهودی»، بل که، حتی «یهودی غربی» نیز از «یهودی شرقی» تفکیک میشود؛ … در کشوری همچون فرانسه، «افکار عمومیی مردم» است که، به رهبریی فرانسوا میترانها و ژانپل سارترها، از اسرائیل دفاع میکند و حاضر نیست کوچکترین امتیازی به مردم فلسطین بدهد. این همان آزادیی آتنی است: «متروپول» آزادیی «پریفری» را نابود میکند.
البته، برای اینکه سوءتفاهمی پیش نیاید، لازم میدانم در همینجا اضافه کنم که یهودیان در شرق، به خصوص در فلسطین و در کشورهای عربی، قرنها با مسلمانان در صلح و صفا زندگی کردهاند و هیچوقت در شرق احساس غیر یهودی، به نوعی که در اروپا دیده شده، بهوجود نیامده است. غرب بود که با یهودیان جنایتکارانه رفتار کرد. و اکنون نیز، همین وجدان بیمار و معذب غربی است که ضدیهود بودن گذشتهی خود را، به صورتی بیمارگونهتر، تبدیل کرده است به یک یهودنوازیی ضد عرب! طبیعت بیمار تمدن غربی، همیشه، در طول تاریخ، یا افراط کرده است یا تفریط. و همهی اینها از اینجاست که غرب به «حق» و «عدالت» توجهی ندارد. اگر غرب اسرائیل را به حال خود وامیگذاشت، مشکل فلسطین، قطعاً، حل میشد؛ و، مثلاً، کنفدراسیونی از اسرائیل و اعراب بهوجود میآمد. علت اینکه اسرائیل حاضر نیست به هیچ قیمتی با اعراب کنار بیاید، در حقیقت، همین حمایت بیمارگونهایست که غرب از این کشور میکند. … »
دکتر نراقی/آزادی،حق،و عدالت/ص۱۶۷-۱۷۰