تنوع فرهنگ!

لیله‌الغرایب در شهر من معنای دیگری
دارد. تا چند سال پیش که یک‌هو فرزاد حسنی، باب کرد که توی این شب، برای خودمان و
دیگران‌مان آرزو بکنیم، در شهر من، در روز این شب، حلوا می‌/پختند/پزند و سر خاکِ
مردگان می‌/رفتند/روند و به دیدار صاحبان عزایی که جدیداً فردی را از دست داده‌اند
می/‌رفتند/روند. برای همین هم هست که تا وقتی تبریز بودم از این اس.ام.اس‌های «در
این شب به یادم باش» دریافت نمی‌کردم و شکم‌مان را برای خوردن حلواهای چرب و چیلی
مادرمان صابون می‌زدیم و در ترافیک سرسام‌آور جاده‌ی منتهی به وادی رحمت [همان
بهشت زهرای شما] خودمان را باد می‌زدیم. و دقیقاً برای همین است که وقتی از مادر
امیر سراغ حلوا گرفتم و ایشان با تعجب نگاهم کرد که «حلوام کجا بود؟» دمغ شدم …

من هنوز دلم حلوا می‌خواهد مادر …

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* برای همین هم بود که برای برادر «حسن خدابیامرز» گرامی پیام تهنیت فرستادم … البته یادم رفت آخر پیام اسمم را بنویسم. نمی‌دانم چرا اینقدر ذهنم درگیر خدابیامرز شده است … لحظات خاصی به یادش می‌افتم. لحظاتی که درهای آسمان چهارطاق باز می‌شوند …



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.