«کیمیا خاتون» را نمیدانم چند نفرتان خوانده است. از سال ۸۳ تا
حالا نوزده بار تجدید چاپ شده است. نویسندهاش خانم سعیده قدس است. سعیده قدس (+) آدم
مهمی است. این آدم مهم، دست گذاشته است روی یک سری آدمهای خیلی خیلی خیلی مهم و
پاک بیسیرتشان کرده است.
از روزی که به پیشنهاد امیر
شروع کردم به خواندن کتاب، یک میلیون بار حالت تهوع گرفتم. بارها و بارها دچار
نفرت و انزجار و سوال شدم. گنگ بودم و بیسواد و ترسو. اینها حقیقت است یا فقط
زائیدهی ذهن زنی انتقامجو؟
مولوی و شمس را کیست که
نشناسد؟ و به خیر و نیکویی و تقوی و صفای روح و باطن؟ آنوقت در یک کتاب ۲۷۹ صفحهای،
با دیوانی روبرو خواهید شد که از انسانیت و مهربانی و خداوند و عدل و انصاف هیچ
بویی نبردهاند و به تعبیر نویسنده، راسوانی هستند که از بوی بد خود بیخبرانند!
مولانا و شمس را میگوید!
من از سندیت این نوشتار بیخبرم.
لابد سندیت دارد که هیچ بزرگی دست به قلم نبرده و انتقادی نکرده است تا به چاپ
نوزدهم برسد. لابد شمس همان دیوسیرتِ پلشتِ آدمکشی است که نوشته است و مولوی جلادی
بیرحم و زندانبانی خشن و بیصفت است که بوده! فرزندانش نیز چونان خودش!
در این کتاب، آنقدر با
بدبختیها، محنتها و حقارتهای زنان ـ به معنای کلی از شاهزاده گرفته تا کنیز ـ
روبرو میشوید که ناگهان از زن بودنِ خویش بیزار میشوید. حتی شاید چون من، که
هرگز از خلقتم به شکل زن بیزار نبودهام! از این نوشتار و از این کتاب متنفر
خواهید شد. این کتاب را که بخوانید از عرفان و توحید و مکتب و شعر و مولوی و شمس و
زندگی و مرد و هستی و آفرینش و خداوند متنفر میشوید. با یک علامتِ سوال بزرگ بالای
سرتان، درونِ قلبتان که آیا به راستی چنین بوده است؟!
عیب بسیار بزرگ این کتاب،
سوای آنچه شاید عیب نبوده است که اینقدر خوش اقبال بوده است، این است که هیچ مدرک
و سند و مرجعی معرفی نمیکند. نمیگوید اینها تخیل هستند یا حقیقت؟ نمیگوید از
کجا اینها را کشف کرده است و چقدر مطالعه کرده است و چه را ؟ تنها ناگهان در ورطهای
تأسفبار، خشن و بیرحمتان میافکند و سرشارتان میکند از «نفرت»!
اینجا را هم بخوانید.