از کتاب‌های مطلوب!


«قیدار» امیرخانی را
تمام کردم. با این حساب تقریباً جز دو سه کتابی، بقیه را خوانده‌ام و بالاخره
لجاجتم نتیجه داد و رسیدم به کتابی که می‌شد گفت کتاب خوبی است و «رمان» است و
جذاب است. کتابی که البته از تکیه‌های مکرر کلامی‌اش هنوز نرهیده است ولی این تکیه‌کلام‌ها،
تکثر یافته و پخته و آزموده بودند و توی ذوق نمی‌زنند. من منتقد ادبی حرفه‌ای
نیستم، کتاب را بر اساس درک و تحلیل شخصی معرفی می‌کنم بنابراین با اسلوب یک منتقد
نمی‌خواهم از فلان و بیسار کتاب بنویسم. کتاب را دوست داشتم چون آقای امیرخانی
اینبار یادگرفته بود چطور انسان ماورائی‌اش را طوری بنویسد که توی ذوق نخورد. این
آدم، اشتباه هم دارد و تنبیه هم می‌شود. خوب مطلق نیست. به قول خودش «رنگی» است.
نه سیاه مطلق، نه سفید مطلق! کتاب کلی بهانه داشت برای واگویه‌نویسی. کتاب بود
حقیقتاً حتی اگر مثل مابقی داستان‌های امیرخانی، آخرش می‌رود می‌چسبد به جنگ. ولی
آنقدر محتاط هست که قهرمان جنگش نکند. به نظر می‌رسد آدم‌های امیرخانی در «گم‌نامی»
قابل تحمل‌ترند و منطقی‌تر. کتاب را دوست داشتم، خوب بود فقط اگر و اگر بند آخرش
نوشته نمی‌شد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* می‌رویم
سراغ «ساعدی». ساعدی مثل چخوف است. ساعدی خیلی روس است!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.