هنوز صبحانه نخوردهام. تلویزیون روشن است. فقط برای اینکه صدای نفسهای مرد چشم دگمهای را پشت سرم نشنوم. مرد چشم دگمهای شنل هم دارد و ممکن است به قسمتهایی از دیوار خانه خون مالیده باشد. احتمالاً وقتش که برسد اتاق تاریک خواهد شد و چشمان من هم دگمه ای میشوند و بعد باید با ترس و وحشت جیغ بزنم و بدوم توی راهرو و منتظر باشم قربانی جان بدهد.
دیشب شام سنگین نخوردم. مقداری کراکر نمکی خوردم و چایی. بعد وقتی داشت خوابم میبُرد امیر در حالیکه از شدت خنده اشک توی چشمهاش جمع شده بود و نمیتوانست صحبت کند سنگر را سپرد به من و تا نیمههای شب با دخترهای مادر مدیر نوشتیم و خندیدیم [یاد فیسبوک سال ۸۸ و احمدرضا و بر و بچ بخیر]. تنها نگرانی پیش از خواب یعنی خواب ماندن امیر را با سفارش الله بختکی به زهرا رفع کردیم. نه. هر چی فکر میکنم میبینم ارزش ندارد برای چندر قاز دلار به خودم فشار بیاورم که کل داستان خواب وحشتناکم را به خاطر بیاورم. حالا گیریم ممکن است تیم برتون ایدهی مرا بخرد. نه! ارزشش را ندارد که هنوز صدای نفسهای شیطانی را در تقاطع صدای گویندهی تلویزیون از گوشههای اتاق بشنوم. نظرت چیست کامشین(+)؟
*شیطان.