دیروز آرام عزیزم آمده بود خانهامان برای کیک تولد خوری. با رساندن چند تا زحمتی که داده بودم بهش. کلی حرف زدیم تا رسیدیم به دوران درخشان تحصیل و بعد من از خرخوان بودنم گفتم و آرام از شیطنتها و بازیهاش. امیر هم ریز ریز میخندید و احیاناً از این همه چیپ بودن همسر محترمه خجالت هم میکشید. خلاصه اینکه دلم خواست من هم اهل شیطنت بودم. اهل بازیهای کودکانه. اهل آوازهای حین بازی. که در سی و چند سالگی نگویم اصلاً فلسفهی سنگ کاغذ قیچی را نمیدانم. من کودکی نکردهام، حالا به هر دلیلی من کودک گوشهگیر اخموی تنها و بیکسی بودم زیر میز تحریر برادر بزرگم با «برای من، برای ما، برای دیگران» شریعتی. خالهبازی را دخترهای همسایه بلد بودند. من سرگرم اکتشاف خدا در آسمان نزدیک بام حمام بودم.
من خیلی زود پیر شده بودم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* عزیزانی که در فیسبوک برایم تبریک تولد نوشتهاند، بنده دسترسی به این شبکه ندارم تا متشکریم نماییم.
ممنونم خیلی.
** کامشین جان اگر جیمیل رویدادهای فیسبوک را نرساند به بنده، در جریان هدیهای که برایم در نظر گرفتهای قرار نمیگرفتم. ممنون دوستم. منتظرم.