وارد فازش شدم انگار

برای تسبیح دنبال الگویی بودم‌ داخل هارد. سه ساعت تمام غرق شدم بین پوشه‌ها و عکسها و الگوها. میلیونها عکس و فیلم. غرق شدید تا حالا؟ از میان آن همه سه چهارتا عکس بردم روی دسکتاپ با یک فیلم. توی فیلم من هستم و هانیه و زری اسفندیاری. عید ۸۵ است. تهران. من فرز و…Continue reading وارد فازش شدم انگار

از مهربانی

قول داده بود برویم نمایشگاه عکس آقای شعرانی که با دانش‌آموزانش آمده بود تهران. زیر قولش زد. لباس پوشیدم و تلفنی تاکسی گرفتم و هر چه التماس کرد نروم رفتم. ساعت نزدیک هفت بود و هنوز توی ترافیک گیر کرده بودم. یادم نیست چی شد آرام باخبر شد. زنگ زد که با این ترافیک برسی…Continue reading از مهربانی

آی نسیم سحری صبر نکن برو

هیولا گاهی دهانم را پنجول پنجول می‌کشد. آب دهانم راه می‌افتد و گاهی حواسم نباشد قشنگ خفه‌ام می‌کند و بعد حتماً و بدون استثناء می‌رود توی معده‌ام آتش‌بازی راه می‌اندازد. شبها بیشتر. مدتی هم هست یاد گذشته‌ها افتاده و کف پاهایم را لیس می‌زند و آتش به جانم می‌اندازد. دست چپم در شرف خشک شدن…Continue reading آی نسیم سحری صبر نکن برو

روز قیامت هر کسی در دست گیرد نامه‌ای

  پریروز به چند تایی از دوستانم از واتس‌اپ زنگ زدم، تصویری البته. به آیدا هم. مادر جانش برداشت و گفت شما کی هستید؟ گفتم سوسنم، دوست آیدا. نشناخت. خب حق داشته. اگر دوستم بود درباره من با خانواده صحبت می‌کرد و آنها مرا می‌شناختند همانقدر که من درباره آیدا حتی با همکارم صحبت می‌کردم…Continue reading روز قیامت هر کسی در دست گیرد نامه‌ای

بازار گرمی :)

  آرام که آمد خانه‌ی ما عید دیدنی، علاوه بر کادوهای قشنگی که برای من و امیر آورده بود، یک دشت حسابی هم داد به من. چطوری؟ دست گذاشت روی نقاشی اسب (+) و قیمت خواست. من هم حقیقتاً نمی‌دانستم چه قیمتی بگذارم. القصه قرار شد تابلو امانت باشد پیش ما تا قیمت‌گذاری که شد…Continue reading بازار گرمی 🙂

آنی مانی …

دیروز آرام عزیزم آمده بود خانه‌امان برای کیک تولد خوری. با رساندن چند تا زحمتی که داده بودم به‌ش. کلی حرف زدیم تا رسیدیم به دوران درخشان تحصیل و بعد من از خرخوان بودنم گفتم و آرام از شیطنت‌ها و بازی‌هاش. امیر هم ریز ریز می‌خندید و احیاناً از این همه چیپ بودن همسر محترمه…Continue reading آنی مانی …

در چهارمین روز بعد از نابودی جهان!

سلام! شکر خدا پالس گرفتن‌م در منزل به جز فلبیتِ رگ محترم عارضه‌ی خاصی به همراه نداشت که البته همین فلبیت باعث شد چند روزی نه بتوانم ببافم و نه بتوانم سری به نت بزنم. چون آقای تزریقات‌چی که برخلافِ آن قبلی که فرموده‌ای فرمایش فرموده بودند به یاد ماندنی (+) بسیار چشم پاک و…Continue reading در چهارمین روز بعد از نابودی جهان!