من از
حوالی چشمان تو روشنترم. نگاهم کن. ایستادهام بیدرد تا شاد شوی و زمان در ابهام
شجاعت ما متوقف شود. کنارم باش، آنسان که همواره بودهای. چون مادری، چون پدری و
چونان عاشقی. اگر تمام این واقعه «افتاد مشکلها» باشد من شرمسار ادعاهایم و تو چه
بلند ایستادهای پشت و پناهم. خستهی شبهای ناسوده و روزهای نگرانی. زندگی میگذرد،
به سختی ـ مشقت ـ ما، من و تو، قطره قطره شدیم بر تن این سختی. چکههای خوش صدا و
لحن انتهای یک باران صبحگاهی، سختِ تنِ زندگی را خیس باید کرد. نگاهم کن! چیزی
نمانده تا آخرین شترق.
کنارم
باش با نگاهی که از حوالیِ روحم روشنتر است.