اویس مُرد. نگفته بودم؟ پسرم روزهای آخر به شدت شنگول شده بود. تبریز که بودیم نگران بودم برگشتنی ببینم مُرده است که نمرده بود. حتی مثل قبلترها که تا دو روز تنها میماند یکی دو ساعتی قهر میکرد از ما، قهر هم نبود. شب چهارشنبه دو هفته قبل آنقدر توی تنگش ورجه میرفت که ترسیدیم…Continue reading عشق و مرگ یا شهر ما خانهی ما
برچسب: بلقیس
ای عشق، مرا بهخاطر آور …
اویس بیمار است. یعنی چند هفتهای بود که غذا نمیخورد. بعد جمعه دیدیم خوابیده کف تنگ، یکوری و تقلا میکند. کف تنگ هم یکجوری لزج بود. امیر گفت دارد میمیرد. بلند شد آبش را عوض کرد که اگر هم مُرد تر و تمیز بمیرد لابد. بعد دیدیم نمیمیرد ولی گویا یک سمت بدنش سِر شده…Continue reading ای عشق، مرا بهخاطر آور …
عرش را لرزاندیم!
اویس و بلقیس که یادتان هست؟ زوجیتشان به یک روز هم نکشید. اویس خانهی حبابیاش را ساخته بود، بلقیس هم شکمش باد کرده بود و دانههای سفید از شکمش زده بود بیرون. حتی ما آوردیم دو روز بلقیس را داخل شیشه خیارشور، انداختیم داخل تنگِ اویس تا به هم عادت کنند. بعد از دو روز…Continue reading عرش را لرزاندیم!
میباش همچون ماهیان در بحر آیان و روان!*
ماهیهای فایتر ما را که یادتان هست؟ یکی قرمز (+) بود و یکی آبی. بعد ما اینها را برای سفره هفتسین گرفته بودیم. این دو تا را انداختیم توی تنگ و رفتیم تبریز. وقتی برگشتیم یال و کوپالِ این ماهی قرمزه به فنا رفته بود و بعد که از هم جداشان کردیم تقریباً یک ماه…Continue reading میباش همچون ماهیان در بحر آیان و روان!*