گناه

سالهاست که با من است٬جزیی از من شده است٬جزیی که مثل انگشتهای دستم مثل لاله گوشم نمی توانم دورش بیاندازم!

گاهی حس می کنم یک حبابم؛حباب گرد و توخالی بزرگی که بچه بازیگوشی با مهارت تمام مرا با آب صابونی از میان لوله باریک خارج کرده است و در من چیزی نیست جز هوا؛هوای عادی شامل گازهای بی اثر٬گازهای فعال با چگالی معین٬غلیظ و رقیق٬بی رنگ٬سیال…چه می گویم؟!

اما چیز دیگری هم در من هست٬یک قطره کوچک آب که ناغافل از حلق او چکیده و در من مانده؛چیزی که هر چه بالاتر می روم مرا بیشتر میفشارد٬می خواهد مرا بترکاند؛مثل یک شاهدانه کوچک…آری شاهدانه را حجم کوچکی از هوا می ترکاند٬می فشارد!

و آن قطره ریز شفاف لجوج که نا خواسته در من زاده شده چیزی نیست جز گناه…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.