پرده اول: هملت- بیایید،بنشینید،نمی توانید بگریزید.من حالا آیینه ای برابر شما قرار خواهم داد که در آن… گرترود- چه می خواهی بکنی؟…ای وای!به دادم برسید،بیایید! پولونیوس(از پشت پرده)-اوهوی!بیایید!کشتند!بیایید! هملت(شمشیر می کشد)-ها!… پولونیوس(از پشت پرده)-آخ!کشتندم! …پشت تمام پرده ها که پنجره نیست نیچه!! گاهی خرچنگی است که می افتد بغل هملت!!! پرده دوم: چاههای وارونه چشمانم را آکنده…Continue reading همهمه یلدات
سال: ۱۳۸۲
معجزه یلدات
افسوس… کاش می شدم لابدهای ناگزیرم زیر آوار سلامهای بی پاسخم…گند به هر چه زمین است زیر بم!!! هر چه می توانی گم شدم…حالا زخم بزن!آی آدمهای شکمباره…زمین لرزید…سقف ریخت…من مرد…خب؟ مرد تنها ماند…زن تنها مرد…کودک همیشه تنهای ایرانم…باز هم خب؟ من که گفتم به همه اطلسهای مست!!! ارگ…Continue reading معجزه یلدات
شبهای یلدایت
بوی مرطوب موهای همیشه خرمات را سر می کشم…خرما های نان آلوده… دنگ دنگ دنگ…آهای دخترک بوسه فروش!!!!!!!!! هزار های قبیلهات…سیگارهای پک نزده…لبهای خون آلوده انگشتانت…بوسه های نداده آویزان لبهای سرخت… حنجره می خراشند… پنجره می فروشند… -آهااااااااااااااااااااااای دختر!!اوهوووووووووووووی…. دنگ دنگ دنگ تمام ساعتهای آویزان سینه های …Continue reading شبهای یلدایت
یلدات
من که دیده بود تو را آن شب بلند یلدایت میان بوسه های معطر دخترکان عاشق!!! شراب بوسه/////////////////////////////////////- هندوانه های مست… تورهای مدور خیالت آبستن تمام مرده ماهیهای خیال منند… تنگ بلور سینه های برآمده از شهوت! افسوس های های های گریه های مکدرم…زیر تمام نفس نفس زدن دختران خط خورده آب آورده شکم دریده نفرینت…Continue reading یلدات
منم!
بی بهار… این منم…خسته… زرد…تنها…وامانده از پاییزهای دور… نه دلگیر از ضربه های باد، نه خرسند از وفای خاک… جامانده از تکرار خاموش رویشها… بی بهار…این منم!
هرجایی -۴
نمی دونم شاید…شاید تمام فرداهای دیگر…حالا ارزون می فروشم…تو خودتو نمی فروشی…ببین!…می دونی..هادی هادی هادی…کاش من جای هادی بودم…هادی؟؟اونو فراموش کردم…همون شب که تا صبح با خدا حرف زدم…چه تملقی؟…به طمع این وفاداری بر من می تازند…هادی می گفت:تو از آب زلال تری…از فرشته پاکتر…من هم زلالی را دادم هم پاکی را… حالا که خالی…Continue reading هرجایی -۴
هرجایی -۲
دارد برف می بارد…تا می روم کنار پنجره گنجشک فرار می کند،آن یکی آنقدر سردش هست که تکان نمی خورد…آنقدر می ایستم تا آن چشمهای ریز سیاه عادتم کنند،کمی عقب تر می آید،احساس می کنم صدای قلبش را می شنوم…زود رسیده بودم یا بچه ها دیر کرده بودند؟یادم نیست…تو بودی و من و دختری…Continue reading هرجایی -۲