هرجایی -۲

 

دارد برف می بارد…تا می روم کنار پنجره گنجشک فرار می کند،آن یکی آنقدر سردش هست که تکان نمی خورد…آنقدر می ایستم تا آن چشمهای ریز سیاه عادتم کنند،کمی عقب تر می آید،احساس می کنم صدای قلبش را می شنوم…زود رسیده بودم یا بچه ها دیر کرده بودند؟یادم نیست…تو بودی و من و  دختری که داشت خانه اش را رنگ می زد…آن طرف سالن جلوی پنجره ها لنگه های در را خوابانده بودند زمین،صدا از همان جا بود،نتوانستم تاب بیاورم،یک پرنده کوچک بود قهوه ای رنگ با خالهای ریز سیاه روی پشت و بالهایش،دم کوتاهی داشت و نوک سیاهش کمی خمیده بود…چه نازی تو،بلندش که کردم،نخ سفید را دیدم.بسته بودندش به نرده آهنی،قلبش لای انگشتانم فریاد می زد…چه نازه!!…آره!…به نظرتون اسمش چیه آقای(…)؟؟…نمی دونم!…شاید…نمی دونم!…منو مارتین صدا کن…

برو کاغذ و مداد بیار…میارم…اینو بکش…می کشم.تا می رسم که دستهایت را هم بکشم،می گی نه!بدن پرنده رو توی دستای من اسیر نکن…هنوز دارمش!کاش دستهایت را هم کشیده بودم…مارتین…چقدر خوب می کشی…قبلا کلاس رفتی؟…نه!…لبهایت که کش می آیند زیر چشمهایت چین می افتد.

 

***

هر شب می ری سر قبرش سیگار می کشی؟؟…چند وقته نرفتم قبرستون؟حالم از مورچه ها به هم می خورد!…مورچه مورچه مورچه!…چی میشه منو جایی دفن کنی که مورچه نباشه؟…چند وقته نرفتم قبرستون؟که دهن کجی مرده ها رو ببینم…اون ادوکلن که سیاه شده بود از خورشید توی ویترین شیک و پیک اون شهید…شهید؟؟…چقدر خوشگلی شهید…اگر بیرون بودی خودم می گرفتم می بوسیدمت!…شاید اولین مردی می شدی که بوسیدمش…

_ مردهای ما رو فرستادن که بمیرن!…جدی ها!بی شوخی،الان ما هم خونواده شهیدیم ها…مردهای ما رو فرستادن که بمیرن!

اون ادوکلن که سیاه شده بود از خورشید… 

***

من مستم امشب…نه!حرفای فوق عقل می زنی…من مست مستم باور کن!…چی خوردی مست شدی؟…درد!سیب!…انار!…نه!اینا مست نمی کنن…یه روز خودم مستت می کنم که تمام دنیا رو سیر کنی…همه دنیا؟؟همه دنیا خودمم!…خوابم میاد!حالم بده…خرابم…بیا سوزی بشین رو زانوهام…می خوام تو گوشت حرف بزنم…من خوابم میاد…من مستم!مراقب باش…من مراقبم…سوزی؟ چرا گوش نمی دی به حرفم؟؟…

 

***

همه انگار…نمی خواهم نفسم بند بیاید…انگور…شراب…اگر زنده بودم یا مرده…منم مست بشم حرفهای گنده گنده می زنم که تو دهن هیچ کس جا نشه…لبثات!!!…می دونی تو یه مشکل اساسی داری…من عاشقت نیستم…می دونم!…من عاشق هیچ کس نیستم…این مخده به عقد کس در نمی آید…مارتی می بینی؟؟داره تاپ تاپ می زنه…حواسشون به ماست!…باید بازش کنم،ببین چقدر سفت بستنش!…نه!سوسا…حواسشون به ماست…بذارش زمین…وقتی هادی رفت…الان چند وقته؟…ببینین!آدمهایی مثل هادی…ارزشش رو داره!…اینها رو که باهات تقسیم کردم،با کسی قسمت نکن…حتی با خودش!!…من به روح مارتین قسم خوردم!

 

***

سوسا بیا اینو ببین!…یه دستبند خریدم…برا تولد خودم!…توی چله زمستون با قالشهای لاستیکی…دکترم دیر کرده…حالم داره بد می شه…با این دستبند چند جفت کفش می دن؟؟…داری دیگه…خب خرج کن!…مارتی من زانو بزنم یا تو؟؟خانم پول ندارم برم…گم شو!منم پول ندارم…سوسا کوه باش!… دستاتو فشار می دم…حق نداری داد بزنی…یاد بگیر سوسا…درد رو یاد بگیر!

 

***

بیا می خوام بشینم رو زانوهات…آره!…برام بزن!…می خوای بلندت کنم بریم توی باغ!!!…الان تو باغ برف غوغا کرده…دستاتو بنداز دور گردنم…تو نمی تونی جای مارتی رو بگیری…می دونم…من به مرده ها هم احترام می ذارم…منم که زنده ام…تو رو فقط لختتو دوس دارم!…اگر می مردم ازم بت می ساختی…مارتی پاک بود…راستشو بگو!تو اون خونه چیکار کردین؟!…بیا داخل سوسا…اینجا خیلی بزرگه!…ببین چقدر پنجره داره!!!…بیا سوسا اینجا رو گذاشتم برا تو…که بومهامو بذارم…که بنویسی…مارتی!اینجا خیلی بزرگه!…توی حیاطش انار کاشتم…انار!…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.