الوداع*

 

بیا تو…نمی خوام بشینی کنار در…بیا بشین همین جا…آره…بذار باهات که حرف می زنم حواسم باشه به پنجره!…یادت هستم؟…روزهای درازی هست که نمی دونم چرا نمی فهمم چی به چیه اصلا”…خیلی سخته می دونی….خیلی سخته!

چایی هنوز گرمه اگه بخوای!…نه؟…آره یادم نبود تو چایی نمی خوردی هنوزم؟؟؟پس من برای خودم یکی میارم…بوی چایی رو دوست دارم من…با این شکلاتها خیلی خوش طعم می شه…چند روزی هست که می خواستم تماس بگیرم باهات…شنیده بودم آمدی نمی دونستم کجا می شینی این روزها که موقع رفتن هم که خونت رو فروختی گفتم بذار بمونه من سر می زنم حتمی…چرا نمی شینی تو؟…ببین اگه بخوای همش راه بری که من نمی تونم بگم چی شده…باز هم کنار در…

بیا اینجا بشین می خوام حواسم باشه به پنجره این گنجشکها که میان سراغ شکوفه ها می خوام سر به زنگاه پرشون بدم…درخت رو لخت کردن پدرسوخته ها…آره…از وقتی رفتی همه چی عوض شده حتی حرف زدن من…تازگی دروغ هم یاد گرفتم…زیاد سخت نیست فقط دل آدم می گیره آخه من عادت نکردم شاید برای همین مثل خوردن الکل…تهوعش هم خاطری داره برای خودش…اون شب که خوردیم یادته؟؟؟…آی استفراغ کردیم…آی استفراغ کردیم…

بالای اینجا رو هم که یادته کرده بودم لونه رنگ ها و بومهام…خیلی وقته نقاشی نکردم اصلا حالش نیست این روزها…بوی روغن بزرک حالم رو بهم می زنه تازگی…رنگهام خشک شدن دیگه…راستش یادم نیست آخرین بار کی بود؟…بازم پاشدی که!…بازم هنوز پیرهن آبی می پوشی؟…خیلی به رنگ چشمات میاد راستش همیشه دلم می خواست اون پیرهن سفیدت رو تنت کنی که راههای آبی داشت…نگفتم؟…یادت نیست بهت می گفتم…می خندیدی که ای بابا دیشب عزیز شستش!!!کاش زودتر می گفتم نه؟

یادت نیست خیلی چیزها یادت نیست…وگرنه سیب برام نمی آوردی این همه راهو…نکنه انارهای شما هم خشکیده امسال؟…آره خدابیامرز بابات انار هم دوست داشت عین من…عزیز اما یادم نیست رب انار گرفته بود اصلا به عمرش؟…این انار رو دوست دارم…سیب ها رو بشویم یکی بخوری؟…تو که چایی نمی خوری اینجوری خیلی بده آخه!…قهوه م تموم شده راستیتش من قهوه دوست ندارم مدتی هست که سرگیجه میاره برام نمی خرم…می خوای برم از همسایه بگیرم یکی برات درست کنم…ای لعنت پیداشون شد این گنجیشکها…بذار برمی گردم الانه!!!

همش این درخت مونده واسم حوصله نمی کنم برسم به باغچه…اون بوته گل سرخه یادته؟…گل هاش رو دوست داشتی یه بارم عکس گرفتی ازش که لامصب سوخت…همون سالی که رفتی خشک شد منم کندمش…جاش یکی دیگه کاشتم الان غنچه داده نشمردم چند تا…یادته می شستیم کنارش می شمردیم چند تا شکم میزاد امسال؟…نه دیگه…پیر شدم…نیگا نکن همه موهام هنوز خرماییه ها…نه بابا رنگ چیه!…رنگ نمی کنم موهامو…بشین عزیزم اینقد راه می ری سرم گیج میره…

چی شده امروز اصلا نمی شینی تو؟….رفتی عزیزو ببینی؟…گاهی میاد این ورا که ژانت رو ببینه منم توی ایوون که می شینم برای کوسنی ها گل بدوزم می بینمش…نه!از همون موقع که رفتی…یه بار که رفتم دیدنش در رو باز نکرد منم برگشتم براش رب انار برده بودم آخه دوست داشت فسنجون بابات…ژانت هم همون هفته آخر که کتابهاتو برام آورده بود با دفترت که فقط نشونم داد و برد با خودش…بیا تا داغه بخور…اگه خواستی یکی دیگم درست می کنم واست…اگه شب بمونی پیشم خوب می شه…

این روزا عجیب با خودم حرف می زنم…نه بابا شعر چیه؟…من شعر بگم هیهات…خیلی خب دوست داشتم شعرهات رو داشتم ژانت برد با خودش بعد هم ازش پرسیدم گفت سوزوندمشون!…ژانت که ازدواج کرد اومد همین طرف…این پشت این سوپریه خونه خرید شوهرش دلاله…هنوزم که می خندی بابا چیه!دلاله دیگه…عزیزت چه پزی می داد به دخترهای محل…یادته اون پیرهن قرمزه ژانت که دامنش سوخته بود اون که تنش بوده دیده بودش پسره…من دعوت نشدم همه می پرسیدن گفتم ننه م مریضه فشار خون داره…

راستش عزیزم… نمی خواستم برم توی اون خونه که تو نبودی…اطلسی ها یادته همه خشکیدن همون سال که رفتی بابات افتاد تو خونه خونه نشین شد از زور غصه…می خواست من رو ببینه عزیزت نذاشت که هر چی کرد این عفریته کرد گفتم عزیز من که ندیدم حتی رفتنش رو…بابات، می گفت مرضیه خانوم من رو می خواست حتی نفس آخر…نذاشت مادرت…اگرم می ذاشت نمی رفتم…بریزم برات یکی دیگه؟

***
_ تو بیداری هنوز که!!!…خوردی قرصاتو امشب؟
_ دنونهامو نشستم…می شه آدم چایی بخوره با شکلات نشوره دنونهاشو؟
_ نه!…می ذاری پنجره رو ببندم؟….هوا امشب خنکه می چای!
_ باشه…شب شد مگه؟
_ آره عزیزم…شب شد…
_ هنوزم که نمی شینه این!!!راه می ره همش خانوم پرستار!
_ می شینه…می شینه…تو بخواب!

***
بیا ببین!!!…آره…یادته اول بار که دیدمشون گفتم اِ…این قناریا چرا آبی ان پس؟؟؟چقدر خندیدیم اون شب یادته؟امشب می مونی پیشم؟؟؟…این روزا می ترسم از این خونه و دیوارهاش انگار هوار می شن رو س…سرم…آره…درخت ها هم که باد می پیچه بهشون شاخه های خشکشون ناله می کنن…اونقد دیازپام خوردم این شبا که گاهی هنوزم منگم.

ببین…این عکس رو بعد رفتنت گرفتم که نمی دونستم رفتی هنوز…گفتم برات بدم…زنگ زدم خونتون ژانت داشت گریه می کرد گفتم چی شده گفت عزیز با تو رفته اونجا…بابات راضی نبود…دوتایی رفتین اونوقت عکس هم موند همین جا وسط این خنزر پنزرا…اینو ببین…بذار ببندم به گردنم ببینی…آبی چشماتو داره هنوز…یادته می افتاد درست روی نرمی گردنم این وسط که دوست داشتی ببوسی می گفتی کی خرید اینو برات بندازی گردنت شیطوون؟؟؟…نمی ذاشت ببوسی منو…خسته ای انگار نه؟

می خوای برم حموم رو گرم کنم برات؟…من می ترسم زیاد حموم نمی رم راستش این صدام می پیچه توی حموم هول ورم می داره آخه عادت کرده بودم بعد رفتنت می رفتم زیر آب که موهام کامل خیس می شد اونوقت یه فضایی درست می شد بین موهای خیسم که آب همین جور از لاشون می خزید می سرید پایین و صورتم و آروم با خودم حرف می زدم و صدام می پیچید توی صدام انگار تو داری توی گوشم زمزمه می کنی خوشم میومد حالا نه ترس ورم می داره…لباس دارم اگر بخوای چند تا از پیرهناتو دارم هنوز برو یه دوشی بگیر سبک شی…

این همه راهو کی گفته بود پیاده بیای تو؟؟؟…هنوزم موهات یه ریزه به سفیدی می زنه بین این همه بوری…تو نمی تونی موهات بلند نیست که…بریزی جلو صورتت…همچین کوتاهم نیست…بلندش کردی انگار…یه ریزه بلند…شایدم بشه اگه بریزی جلوی صورتت…صدای من پچ پچ میشه و ترس ورت می داره حتمی…برات چی درست کنم اومدی بیرون گرم باشه بخوری؟؟؟…

حوله؟…وای وای یادم نبود ندارم…آخه حموم زیاد نمی رم یادم نبود کجا گذاشتم…صب کن بیا با دامنم پاک کن…هنوزم همون ادا هاتو داری تو….نکن بذار خشک شه موهات می چای بابا…ولم کن!!!بیا بیرون برو زیر پتو من نفت ندارم خونه رو گرم کنم یه وقت مریض می شی…ولم کن!!!…تنت خیسه مور مورم می شه تنت می خوره به تنم…بشین کنار این…بخارش گرمت می کنه…اینم بکش روی سرت بذار سرما نخوری یه وقت ها!جوشونده ندارم برات چیزی درست کنم…نرو کنار عزیزم می چای…دستاتم ببر زیر پتو…راستی؟صدای من بود حالا یا…عزیزت؟…نه من همیشه انگار تو بودی صدات می پیچید توی گوشم…

***
_ خفه شو احمق کوچولو!

___________________________________________

* با همین عنوان در سایت ادبی «ادب و فرهنگ» منتشر شده است.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.