طرح یک داستان*

و خدا دید و شنید و احساس کرد که من شایسته ترم به درد یا شاید درد شایسته تر است بر من، و هملت را رها کردیم حیران میان بودن و نبودن، هیاهوی بسیار برای هیچ …

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اوایل شب بود که سراسیمه از خواب برخاست، عرق سردی تمام تنش را پوشانده بود، احساس می کرد قلبش توی دهانش تاپ تاپ می زند. نفسهایش به خرناسه ای دلخراش و چندش آور تبدیل شده بود، سینه ی چپش را میان پنجه اش گرفته و فشار داد، اضطراب جنون آوری توی سرش سنگین شده بود … سایه های متحرک روی سقف اتاق دست به سویش دراز می کردند، رویش هوار می شدند، دهان دره می کردند و بذاق لزجشان از شیار باریک میان دو لب لرزانش می خزید توی دهان خشکش که زبانش چسبیده بود ته گلویش که نمی توانست نفس بکشد. احساس کرد دارد خودش را خیس می کند از بس که عرق کرده بود توی ملافه های زرداب گرفته ی متعفنش پاهایش را چندبار جمع کرد و گشود،انگار بخواهد فرار کند با چشمهای دریده زل زده بود به سقف ترک برداشته ی مورچه روی اتاقش …

چراغ تیر برق که از گوشه پنجره اش سرک کشید توی اتاق، برگشته بود به پهلوی چپش و هنوز سینه ی چپش را انگار که بخواهد قلبش را چنگ بزند؛ چنگ می زد، هنوز نفس نفس که می زد از صدای نفسهایش هول برش می داشت. پنجره را باز گذاشته بود و خنکی هوای شبانه به تن عرق کرده اش که می خورد دندان گروچه گرفت … هردو پایش را جمع کرده بود توی شکمش و دست راستش را که خواب رفته بود باز و بسته می کرد. یادش آمده بود که این لرزیدن ها شاید مال گرسنگی چند روزه اش باشد که نخواسته بود چیزی بخورد. یاد زنگ مدام تلفن افتاد و یاد لیوانی که پرت کرده بود طرف بهمن، یاد صدایی که با تلق و تولوق صندلهای چوبی خداحافظ گفته بود و لای در پیچیده بود پشت دیوار … پشت پنجره شب پره ای بود که هنوز میان پرده توری لرزان پنجره اش روزنه ای نیافته بود برای داخل شدن … یاد لیوان چایی افتاد که همین طوری پرت کرده بود طرف بهمن …

فکر کرده بود اگر همین طور زل بزند به ماه گرد توی آسمان مثل بچگی ها که مادر گفته بود ماه می دزدتش، ماه می دزدیدتش … فکر کرده بود بلند شود و پنجره را چفت ببندد که سوز نزند به تن خیس از عرقش، اما اگر می خواست بلند شود باید می رفت برای خودش چایی درست می کرد یا هم می رفت توالت، نه! باز برگشته بود به پشت و نگاه می کرد به سایه ها که دیگر چیزی از دهانشان نمی ریخت توی دهانش.ملافه ها را تا زیر چانه اش بالا کشیده بود و داشت فکر می کرد اگر فردا صبح دوباره بهمن داد کشید دیگر لیوان چایی پرت نکند طرفش … دلش چقدر چایی می خواست،چای داغ و شکلات …

کتری را که سوت می زد بلند کرد و همان طور که دستش لای پاهایش پنچه شده بود آب جوش را ریخت توی پیاله چینی. شب پره دور چراغ گرد می چرخید و گاهی که خودش را می کوبید به لامپ داغ صدای تالاپ خفیفی توی سکوت شب می پیچید توی سرش … چند بار خواسته بود خلاصش کند اما یک دستش هنوز لای پاهایش بود و یک دستش با بخار داغ آب جوش ور می رفت، باید می رفت توالت تا خودش را خیس نکرده بود. بخار آب جوش پوست کف دستش را قلقلک گرمی می داد طوری که نشود برود توالت حتی اگر آشپزخانه بوی ادرار می گرفت … بوی ادرار هم گرم بود … تمام تنش سرد بود … یخ!

دیگر چه اهمیتی داشت بهمن سرش داد بزند که بوی ادرار گرفته است یا نه؟! بهمن که موهای دخترک را می گرفت توی پنجه اش و ولع لبهایش و دماغش که می مالید به گردن دخترک از لای در دیده بود، حالا این یکی بوی ادرار بدهد زهرمارش شود مگر چه می شود؟! بهمن گفته بود خسته شده از سوء ظن هایش و دخترک زل زده بود توی چشمهایش و گفته بود که خواب دیده اگر هم چیزی بوده با بهمن نبوده که، بهمن دست انداخته بود به گردنش و گریه کرده بود که اگر بخواهد می رود اما نه اینطور … گریه کرده بود و گردنش مثل حالا که خیس عرق بود خیس شده بود از آب چشم ها و دهان بهمن … گفته بود برود و رفته بود. با دختر رفته بودند.

نشسته بود کف حمام و تکیه  داده بود به سنگ فرنگی توالت و پاهای لختش را که بوی ادرار گرفته بودند دراز کرده بود تا چاهک حمام و آب شره می زد داغ داغ از دوش روی ساقهایش … چیز سرخ و گرم و جهنده ای گرد چاهک حلقه می شد و رقیق می شد و همراه داغی آب می سرید توی سیاهی، چشمهایش هم آمده بود و لبخند کرختی لبهایش را کش داده بود به پهنای صورتش که گاهی شره های آب موهای خیس شده اش را پخش چسبانده بود بهش … لخت نشسته بود کف حمام و فکر می کرد اینبار که بهمن سرش داد زد لیوان چایی پرت نکند طرفش … دلش چایی می خواست، چایی داغ با شکلات …

* تحت عنوان «چای داغ با شکلات» در ماه‌مگ منتشر شده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

راستی کسی اگر نمی فهمد و کسی اگر دهنش بوی ادرار می دهد اینجاها نپلکد لطفا!!!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.