از نوشته‌های قدیمی -۱

در این دنیای پرتزویر،گذشتن از پشت‌پرده‌ها آسان نیست؛چه‌بسا آن‌گاه که کنارش می‌زنی به‌جای پنجره دیوار باشد و به جای شیشه سنگ. 

می‌خواهم بنویسم، می‌خواهم روی تمام شن‌های سرخ ساحل‌های پرعطش بنویسم رمز بزرگ زندگی دلگیری را که پر از رشک و حسرت و تنهایی است …
می‌خواهم برای تو تنهاترین خوب دنیا بنویسم با کلماتی که تنها تو درکش ‌می‌کنی … از وجودی که بی تو در انتهای بودن خویش به رفتنی مباح می‌اندیشد … برای تو خوب‌ترین خواهم‌نوشت از دلی که خود خالق‌ش بودی، از زندگی دهشتناکی که تو برای روح عاصی و سرگردانم هدیه کردی … برای منی که آمدن از پی‌ ِ رفتن‌تو، آرزویی بود که هنوز دوام دارد و هنوز انجام نیافته‌است …
نازنیم! سال‌هاست که بعد از تو شب‌ها هیچ قصه‌ای در خوابم نمی‌کند، مدتی‌است که هیچ راهی مرا به انتها نمی‌رساند، دیری‌است که بودنم در سایه‌ای از رفتن گم‌شده‌است و چه تلخ‌است میان این همه آشنا سرگردان و تنها و غریب باشی و حرف‌هایت را کسی نفهمد، استدلالت را کسی درک نکند و زندگی‌ات تصویر زشتی از خودخواهی‌های کودکانه باشد و سکون خاطرات، بهانه‌ی عبث ورق‌زدن‌های پی‌درپی دفتری که تو از خود انباشته‌ای …
قصه‌ی شیرین همیشه‌ی زندگی من، قصه‌ی پیوستی کوتاه با تو بود میان شاخه‌های درهم‌پیوسته‌ی تاک وانجیر،میان شکوفه‌های انار … میان همهمه‌ی فریادهای عاشقانه‌ی گنجشک‌ها … دمی آسودن میان بازوان ستبر مهربانت و سرنهادن روی شانه‌های آبی‌ات … لختی از سنگینی سبک شدن … درآمیختن با تنی که تن‌ها آشنا و تن‌ها خویشاوند است … بودن در کنار موجود عزیز و نازنینی که عبور بی‌صدایش چنان درهمم ریخت که هنوز برپانخاسته، امید افتادنی جاودانه دارم …

۱۸/۱۰/۷۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.