کودک اسرائیلی و کودک لبنانی؟!

نوشته‌ای:

« مگر انسان با انسان چه فرقی دارد که انسانی، انسانی را می کُشد؟؟
چه فرقی دارد وقتی یک مادر و فرزندِ اسراییلی می میرد با وقتی که یک مادر و فرزند لبنانی؟
مگر فرقی جز در صورت و ظاهر و چهره است؟
چه فرقی بین ارزش وجودی انسان هاست که می ایند و کمر به مرگ هم می بندند؟
چه فرقی دارد کودک کجاییست؟
اگر موجوداتی برتر و خارق العاده تر و زیرک تر از ما در کهکشان های دیگر زندگی کنند و به اعمال ما انسان ها نگاه کنند به حالِ نادانی همه ما افسوس می خورند!
فقط دلم برای مردمِ عادی و غیر نظامی می سوزد!
»

****

جنگ، سنّت خداوندی است که خون می‌نوشد! و در سنّت خداوند، تغییری نیست، گروهی را به دست گروهی دیگر نابود می‌کند، و گروهی را به دست گروهی دیگر، بی‌خانمان، در این معامله‌ی ننگین، آنان‌که وارسته‌اند، شایسته‌ی پایداری‌اند. حال این نابود شوندگان حتی، اگر همان وارستگان باشند، سنّت همان است که بود. نه پیروز شوندگان.

من از جنگ بیزار نیستم، زیرا
بیزاری از سنّت خداوندی که به بزرگی‌اش ایمان دارم، عین بیزاری از حکمت اوست. من از جنگ تنها می‌ترسم، ترسی که نمی‌دانم چرا، شاید به‌خاطر روزهای پردلهره‌ای باشد که همگی‌مان، کم و بیش به‌خاطرش می‌آوریم. شیشه‌های ضربدری، پرده‌های تیره و کلفت و صدای کشدار آژیر خطری که تا سفید شدن‌ش، چهره‌هامان سفید می‌شد. ترس از مردن، زیر آوار مردن، خون … انفجار … و ساختمان‌های عظیمی که به تلنگری فرو می‌ریزند … ترس از نرسیده روزهایی که به چشم برهم‌زدنی، از سرنوشت‌مان، سرنوشت کودکان‌مان، پاک می‌شوند. من از جنگ می‌ترسم.

من به معصومیّت هیچ کودکی ایمان ندارم*. هیچ کودکی معصوم به دنیا نمی‌آید. مجال توضیح نیست این‌جا، که جوانه‌ی خشخاش، خشخاش می‌شود و توله‌ی کفتار، کفتار … من به حرمت انسان اعتقاد دارم. من به حریم معتقدم. من از هر کسی که به حریم انسان‌ها بی‌احترامی کند، متنفرم. و برای انسانی که در برابر متجاوز می‌ایستد، احترام قائلم.

من، میان اسرائیلی و لبنانی تفاوت قائلم، برای من کودک لبنانی، متفاوت است با کودک اسرائیلی.زیرا، این پدر اسرائیلی است که به حریم پدر لبنانی تجاوز کرده است. اگر اسرائیلی، لبنانی و کودکان‌ش را بکشد، خون خودش و اطفال‌ش، هدر است. برای من، میان آزمندی یهودی و تنهایی مسلمان تفاوت وجود دارد.

های! کسانی‌که دم می‌زنید از حقّ!!! بی آن‌که، بشناسیدش، و بی آن‌که اهمیتی داشته باشد برای‌تان! بگویم؟! که در صورت خونین کودکانی که تکّه پاره شده‌اند، خدا سوخته است؟! که این، هنوز، همان نیرنگ سیبی است که باز هم، هبوطی می‌شود از انسانیّت‌مان؟! و این، سنّت خداوند است تا آزموده شوید، که کدام یک شایسته‌ترید؟!

های! که سنگ موسی به سینه می‌زنید! موسایی که قتل کرد در سرزمین فرعون، پس علاجی نداشت جز گریختن و قتل برای نجات مظلومی بود از دست ظالمی … حتی نه اگر برای قربتً إلی الله باشد؟! و کسانی‌که سنگ عیسی به سینه می‌زنید!! عیسایی که از دست احمق می‌گریخت، هم‌چنان که هم زنازاده‌اش خواندند، هم خداوندزاده!!! که قربتً عند الله شدن‌ش را صلیب کردید.

نه زردشتانی که به طهارت آتش میل می‌کنید و نه زردپوشانی که سنگ می‌پرستید، به همه‌ی خداوندان‌تان سوگند، چه عذابی از این فریب بالاتر؟! و به حماقت و نادانی مبتلاتان کنند! و در این حماقت جان‌تان را بستانند!!، من میان کودک اسرائیلی و لبنانی تفاوت قائلم! های! که اشهدُ أنّ محمّدٌ رسول‌ُ الله گویانید!!! نمی‌بینید که چقدر تحریف شده‌اید که گویی کشتن مسلمانی به دست اهل کتابی**، بر درجات مدارک‌تان، و درجات حماقت‌تان می‌افزاید؟! که چنان دین را منحرف ساختید که خدا هم مُرد؟! و علی، خدا شد؟! و این خدایی که میان نخلستان، برای از دست دادن مسند حکومت‌ش، سر در چاه، می‌گرید، که مبادا، بشنوند که، چه بر او رفته است از حیله‌های این خلیفه‌الله؛ صدای‌ش می‌کنید؟! یا علی گویان!! که با علی می‌خورید و با علی می‌خوابید و با علی، کور می‌شوید! و علی، اولین ذبح عظیم محمد می‌شود، به دست امّت‌ش، و خدایی بدین پایه ترسو … های! نامردمان!!! که بتان شش ماهه و سه ساله، بر سر می‌برید، من، خداوندانی دیدم که میان آتش و خاک و نفرت سوختند …

و تمام آنانی‌که، چمران پرستید!!! و در این پرستش، تنها ورد خوانانی هستید، خیره سر … در تمام این قرن‌ها، این همه خداپرستانی که نشد، نشد تا خود خدایی شوند، شما را به خدایتان که عینک هم می‌زد! … تا کدام پایه، چمرانید؟!

من به معصومیّت هیچ انسانی معتقد نیستم، و به فرشته‌گون بودن هیچ کودکی، که انسان، به طبع همین معصوم نبودن است، که برتر است از مَلَک، که این نقض خداوند است اگر، که نادانی، دلیل عصمت باشد، که نادانی خود گناه است، که گناه خود، انسان بودن است، من میان توله‌های کفتار و توله‌های انسان، تفاوت قائلم!!

و خدا، میان این همه بوی سوختن، بوی خون و باروت، اشک می‌شود …
و ما هنوز، در امتداد همان هبوطیم … به بهانه‌ی یک بوسه از ابلیس …
و ابلیس هنوز، چه پایبند است به سوگندش … و این یعنی عشق!!!

من از جنگ بیزار نیستم، که خداوند آسمان‌ها و زمین، سنّتی دارد، که در آن تغییری نیست، پس گروهی را به دست گروهی دیگر، نابود سازد، و پارسایان، دیرمانندگانند، و زمین، ارث مستضعفان عالم است، و شمایی که ایمان آورده‌اید! رها نمی‌شوید، مگر تا، آزموده شوید … تا، تقوای کدام‌تان، بیشتر باشد …

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* و أمّا الغُلامُ فَکانَ أبَواهُ … ( سوره کهف آیات ۸۰ و ۸۱)
** و اهل کتاب را به دوستی مگیرید که آنها هیچ خیری برای شما نمی‌خواهند:

نه کافران از اهل کتاب و نه مشرکان ، دوست ندار
ند که هیچ خیرى از سوى پروردگارتان بر شما نازل شود ، در حالى که خدا هرکه را بخواهد به رحمت خود اختصاص می  دهد ; و خدا داراى فضل بزرگى است .
(۱۰۵)

ـ بقره ـ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.